کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ذلق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ذلق
/zalaq/
معنی
۱. تیز شدن؛ تیز شدن کارد و مانند آن.
۲. فصیح و تیززبان شدن؛ تیززبانی.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ذلق
فرهنگ فارسی معین
(ذِ لِ) [ ع . ] (ص .) چیره زبان ، تیززبان .
-
ذلق
لغتنامه دهخدا
ذلق . [ ذَ ] (ع اِ) مجرای محور در بکرة. گذرگاه محور میان بکرة. (مهذب الاسماء). || تیزی زبان . (دهار). || تیزی سنان . || تیزنای زفان . (مهذب الاسماء). تیزنای زبان . || تیزی هر چیزی . ذلاقت . || (ص ) لسان ذلق ؛ زبان تیز و فصیح . لسان طلق ذلق ؛ زبانی تی...
-
ذلق
لغتنامه دهخدا
ذلق . [ ذَ ل َ / ذَ ] (ع مص ) ذلاقت . تیز شدن سنان یا کارد و مانند آن . تیززبانی . تیز شدن زفان و سنان . (تاج المصادر بیهقی ). ذَلق لسان و ذَلَق لسان تیز و فصیح گردیدن زبان . تیززبان شدن . (زوزنی ). || بی آرامی . بی آرام شدن . (تاج المصادر بیهقی ). |...
-
ذلق
لغتنامه دهخدا
ذلق . [ ذَ ل ِ ] (ع ص ) تیز. (زبان و سنان و مانند آن ). حاد. || زبانی گشاده . طَلِق . || نَسو. || خطیب ذَلِق ؛ فصیح .زبان آور. تیززبان . گشاده زبان . هویداسخن . سبک زبان .
-
ذلق
لغتنامه دهخدا
ذلق . [ ذِ ] (ع اِ) شمشیرگونه ای که دو حدّ و نوکی تیز دارد و میان عصا پنهان کنند.
-
ذلق
لغتنامه دهخدا
ذلق . [ ذُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اذلق و ذلقاء.
-
ذلق
لغتنامه دهخدا
ذلق . [ ذُ ل َ / ذُ ل ُ ] (ع ص ) تیز. || فصیح : لسان ُ ذلق ؛ زبانی تیز و فصیح .
-
ذلق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] zalaq ۱. تیز شدن؛ تیز شدن کارد و مانند آن.۲. فصیح و تیززبان شدن؛ تیززبانی.
-
ذلق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] ‹ذلیق› [قدیمی] zaleq ۱. تیز.۲. تیززبان؛ زبانآور؛ فصیح.
-
واژههای مشابه
-
حروف ذلق
لغتنامه دهخدا
حروف ذلق . [ ح ُ ف ِ ذُل ْ ل َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حروفی که از طرف زبان و لب درآید و آن شش حرف است ، سه تای آنها ذلقیه است : ل ، ر، ن ، و سه تای دیگری شفهی باشند: ب ، ف ، م . (تاج العروس از ابن سیده و صاغانی و ابن جنی ). رجوع به حروف ذلاقه شود.
-
واژههای همآوا
-
زلق
فرهنگ فارسی معین
(زَ لَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) لغزیدن . 2 - (اِمص .) لغزش . 3 - استمناء.
-
ذلغ
لغتنامه دهخدا
ذلغ. [ ذَ ] (ع مص ) ذلغ شفة؛ برگشتن لب .انقلاب شفة؛ یا ترکیدن لب ، تشقق شفه . || ذلغ جاریة؛ آرمیدن با وی . || ذلغ طعام ؛ ولغطعام ، لغف طعام ، اکل طعام یا سغسعه ٔ طعام . یا خوردن طعام نرم را. || نیک چرب کردن طعام را.
-
زلق
لغتنامه دهخدا
زلق . [ زَ ] (اِ) فارسی است . آژخ . زرک . ثؤلول . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).