کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ذلت و عزت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ذلت و عزت
فرهنگ گنجواژه
سرافرازی و فرودستی.
-
واژههای مشابه
-
در ذلّت افکندن
دیکشنری فارسی به عربی
إذلال
-
به ذلّت کشاندن
دیکشنری فارسی به عربی
إذلال
-
جستوجو در متن
-
عزت
فرهنگ نامها
(تلفظ: ezzat) (عربی) عزیز و گرامی بودن ، سربلندی و ارجمندی در مقابلِ ذلت ؛ احترام ، بزرگداشت ، گرامیداشت ، تکریم ؛ (در قدیم) (به مجاز) خداوند .
-
ذلیلی
لغتنامه دهخدا
ذلیلی . [ ذَ ] (حامص ) ذِلّت . مذلَّت : ذلیلی در طمع میدان به تحقیق چو عزت در قناعت دان و توفیق .(منسوب به ناصرخسرو).
-
مذلت
لغتنامه دهخدا
مذلت . [ م َ ذَل ْ ل َ ] (از ع اِمص ) ذل . ذلالت . ذلة. خوار شدن . (غیاث اللغات ). مذلة. رجوع به مذلة شود. || (اِمص ) خواری . ذلت . ذل . هوان . مقابل عزت : هر کس که می نخواهد او را به تخت ملک بادا به زیر خاک مذلت تنش نهان . فرخی .و آن قلم اندر بنانش ...
-
ابومنصور
لغتنامه دهخدا
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) محمد انصاری . پدر شیخ الاسلام خواجه عبداﷲ انصاری مرید شریف حمزه ٔ عقیلی و خدمت ابوالمظفر ترمذی کرده بود و وفات وی بشعبان 430 هَ . ق . بود. رجوع به نفحات الانس چ هند ص 217 شود. و در نامه ٔ دانشوران (ج 4 ص 88) آمده است : از ...
-
نگونسار شدن
لغتنامه دهخدا
نگونسار شدن . [ ن ِ ش ُدَ ] (مص مرکب ) نگونسار گشتن . نگونسار گردیدن . سرنگون شدن . نگون شدن . فروافتادن . به خاک افتادن . به زمین آمدن . با سر به زمین آمدن . سقوط کردن : یکی نیزه انداخت بر پشت اوی نگونسار شد خنجر از مشت اوی . فردوسی .جهان دیده از تی...
-
شهد
لغتنامه دهخدا
شهد.[ ش َ ] (ع اِ) انگبین با موم . ج ، شِهاد. (منتهی الارب ). ابومنصور. (السامی فی الاسامی ) (مهذب الاسماء). عسل که هنوز در موم باشد. (از بحر الجواهر). انگبین ناپالوده . (مهذب الاسماء). انگبین سپید. (زمخشری ). انگبین . (دهار). انگبین است و بعربی عسل ...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن محمدبن فهد الاسدی ، ملقب به جمال الدین . فاضل فقیه مجتهد زاهد عابد وَرِع تقی نقی . در سال 757 هَ .ق . تولد یافته در بلده ٔ حله نشو و نما کرد. چون درجه ٔ رشد و تمیز را قدم نهاد از پی تحصیل علوم و اکتساب معارف نگریست ...
-
نازیدن
لغتنامه دهخدا
نازیدن . [ دَ ] (مص ) ناز کردن و استغنائی نمودن . (آنندراج ). تدلل . دلربائی : مر مرا شرم گرفت از تو و نازیدن تومر ترا ای دل و جان شرم همی ناید ازین ؟ فرخی .بنازید اگرتان نوازد به مهربترسید چون چین درآرد به چهر. اسدی . || خرامیدن . به ناز و نخوت خرام...
-
ارج
لغتنامه دهخدا
ارج . [ اَ ] (اِ) ارز. ارزش . (برهان ). اخش . بها. (برهان ). قیمت . (اوبهی ) (برهان ) : زمانه بمردم شد آراسته وزو ارج گیرد همی خواسته . فردوسی .بهر جای زر را فشاند همی که او ارج زر را نداند همی . فردوسی .سپرد آن زمین گیو را شهریاربدو گفت برخور تو از ...
-
ارسطو
لغتنامه دهخدا
ارسطو. [ اَ رِ ] (اِخ ) (در یونانی : اریست تلس ) حکیم مشهور یونانی ملقب بمعلم اول و پیشوای مشائین . نام این فیلسوف در فارسی و عربی بصور ذیل آمده است : ارسطو، آرسطو، ارسطوی ، ارسطوطالیس ، ارسطوطالس ، ارسطاطالیس ، ارسطاطلس ، ارستطالیس ، ارسطاطالس ، ارس...