کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ذل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ذل
/zol[l]/
معنی
۱. پست و زبون شدن؛ خوار شدن؛ خواری.
۲. نرمی.
۳. فروتنی.
۴. انقیاد.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ذل
فرهنگ فارسی معین
(ذُ لّ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - خواری ، ذلت ، 2 - رامی ، فروتنی .
-
ذل
فرهنگ فارسی معین
(ذِ لّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) نرم و رام گردیدن . 2 - (اِمص .) نرمی ، رفق . 3 - مهربانی . 4 - (اِ.) طور، روش . ج . اذلال .
-
ذل
لغتنامه دهخدا
ذل . [ ذِل ل ] (ع اِ) روش . طور. طریقه . مجری . عادت . ج ، اذلال : امور اﷲ جاریة اذلالها (یا) علی اذلالها؛ ای مجاریها. و جاء علی اذلاله ؛ به روش و طور خویش آمد. دعه علی اذلاله ؛ او را بر حال خود بمان . || (ص ) اذلال ناس ؛ مردم کم پایه . (منتهی الارب ...
-
ذل
لغتنامه دهخدا
ذل . [ ذُل ل ] (ع اِمص ) خواری .(مهذب الاسماء). هوان . هون . ذلت . مذلت . خوار گردیدن .خوار شدن . (تاج المصادر بیهقی ). ذُلالت . ذَلالت . قوله تعالی : و لم یکن له ولی من الذل . (قرآن 111/17)؛ و نمی باشد مر او را دوستاری از مذلت . (تفسیر ابوالفتوح راز...
-
ذل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: ذلّ] [قدیمی] zol[l] ۱. پست و زبون شدن؛ خوار شدن؛ خواری.۲. نرمی.۳. فروتنی.۴. انقیاد.
-
واژههای مشابه
-
ذُّلِّ
فرهنگ واژگان قرآن
ذليلي - کوچکي -ناتواني (در عبارت "ﭐخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ ﭐلذُّلِّ "کنايه اي است برگرفته ازحالتي که جوجه براي طلب غذا از پدرومادرش به بالهاي خود مي دهد و منظور اين است که در برابر پدر ومادرت اين چنين باش .همچنين در عبارت "لَمْ يَکُن لَّهُ وَلِيٌّ مِّ...
-
ذِل و بِل
فرهنگ گنجواژه
زرنگ، دِردو.
-
واژههای همآوا
-
ظل
لغتنامه دهخدا
ظل . [ ظَل ل ] (ع مص ) ظلول . ظَل َّ نهاره یفعل کذا؛ یعنی تمام روز میکند چنین .
-
ظل
لغتنامه دهخدا
ظل . [ ظِل ل ] (ع اِ) سایه . فی ٔ. مقابل ضِخ ّ و آفتاب و برخی گفته اند ظل سایه ٔ اول روز است و فی ٔ سایه ٔ آخر روز. || پناه . کنف . ج ، ظِلال ، ظُلول ، اظلال ، اَظِلّة. (متن اللغة) : در ظل فتح یابد عالم لباس امن چون شد برهنه چهره ٔ خورشیدوار تیغ. مسع...
-
ظل
لغتنامه دهخدا
ظل . [ ظُل ل ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَظَل ّ.
-
ظل
واژگان مترادف و متضاد
۱. پناه، سایه، کنف ۲. خیال، شبح ۳. تنعم، نعمت ۴. آسایش، آسودگی، راحت
-
زل
فرهنگ فارسی معین
(زِ لّ) [ ازع . ] (اِ.) تیزی و حدُت گرما. ؛~ آفتاب نهایت سوزندگی و تابش آفتاب .
-
زل
فرهنگ فارسی معین
(زُ) (اِ.) (عا.) نگاه خیره و کنجکاوانه یا گستاخانه .