کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ذریع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ذریع
/zari'/
معنی
۱. سریع؛ تیزرو؛ سبکسیر.
۲. شفیع.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. تندرو، تیزرو، سبکسیر
۲. برملا، فاش
۳. بسیار، فراوان، کثیر
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ذریع
واژگان مترادف و متضاد
۱. تندرو، تیزرو، سبکسیر ۲. برملا، فاش ۳. بسیار، فراوان، کثیر
-
ذریع
فرهنگ فارسی معین
(ذَ) [ ع . ] (ص .) 1 - تیزرو، سبک سیر. 2 - فراخ گام . 3 - فاش . 4 - فراوان ، بسیار.
-
ذریع
لغتنامه دهخدا
ذریع. [ ذَ ] (ع ص ) تیزرو. شتاب رو. سبک سیر. ذروع . فرس ذریع، اسب سبک سیر و تیزرو و فراخ گام و همچنین است بعیر ذریع. || فراخ گام . واسعالخطو. و در صفت رسول صلوات اﷲعلیه آمده است ؛ کان ذریعالمشی ؛ ای واسعالخطو. || امر فراخ و وسیع. || مرگی . مرگامرگی ....
-
ذریع
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] zari' ۱. سریع؛ تیزرو؛ سبکسیر.۲. شفیع.
-
واژههای همآوا
-
ضریع
فرهنگ فارسی معین
(ضَ) [ ع . ] (اِ.) نسج پوششی استخوان که لای ة نازکی است و استخوان ساز است و موجب رشد عرضی استخوان می شود.
-
زریع
لغتنامه دهخدا
زریع. [ زَ ] (ع ص ، اِ) آماده و لایق برای کاشتن و زراعت کردن . (ناظم الاطباء). || عذی . کشت دشتی که از باران آب خورد و «کل ناعم زریع» تشبیه است به آن . (از اقرب الموارد).
-
زریع
لغتنامه دهخدا
زریع. [ زِرْ ری ] (ع اِ) آنچه خود بروید از دانه ٔافتاده وقت درو در زمین ناهموار و ناآراست . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
ضریع
لغتنامه دهخدا
ضریع. [ ض َ ] (ع اِ) خارِ سم . (مهذب الاسماء). شبرق . حله . شبرق خشک شده .شبرق خشک ، یا عام است . پشترغ . پشترغ خشک . بشترغ . بشترغ خشک . اسپرک خشک . گیاهی است که تر آن شبرق است و خشک آن ضریع که جهت پلیدی آن ستوران نچرند. (منتهی الارب ). گیاهی است که...
-
ضریع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (زیستشناسی) zari' ۱. غشای نازک روی استخوان.۲. گیاهی بدبو؛ عوسج.
-
جستوجو در متن
-
ذریعت
واژهنامه آزاد
(ع.ذریعه) (مونث ذریع) (اِ) وسیله، واسطه، دست آویز؛ ج. ذرایع (ذرائع)
-
ذروع
لغتنامه دهخدا
ذروع . [ ذَ ] (ع ص ) ذریع. سبک سیر فراخ گام از اسپ و اشتر. اسپ و اشتر سبک سیر فراخ گام .
-
ذریعة
لغتنامه دهخدا
ذریعة. [ ذَ ع َ ] (ع ص ) تأنیث ذریع. || (اِ) سبب . وسیله . (دهار). واسطه . دست آویز. آنچه بدو بدیگر پیوندند یا به مرادی رسند. ذُرعَة. پیوستگی . || ماده شتر یا اشتری یا اسبی و مانند آن که صیاد در پس آن پنهان شده بر صید تیر اندازد. || حلقه ای که آموخت...
-
ورپریدن
لغتنامه دهخدا
ورپریدن . [ وَ پ َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول ، جوان و سالم مردن . به موت ذریع مردن . مردن بی ناخوشی یا مرضی که مدت آن سخت کوتاه است در کودکی یا اوائل جوانی . (یادداشت مرحوم دهخدا). || دچار مرگ ناگهانی شدن . بطور نامنتظره مردن . (فرهنگ فارسی معین ). یک...