کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ذروه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ذروه
/ze(o)rve/
معنی
۱. بلندی؛ اوج.
۲. بالای چیزی.
۳. جای بلند مانند قلۀ کوه.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. اوج، ذروت
۲. ستیغ، قله
۳. تارک، چکاد، فرق
۴. نوک، ≠ حضیض
دیکشنری
pinnacle, summit
-
جستوجوی دقیق
-
ذروه
واژگان مترادف و متضاد
۱. اوج، ذروت ۲. ستیغ، قله ۳. تارک، چکاد، فرق ۴. نوک، ≠ حضیض
-
ذروه
فرهنگ فارسی معین
(ذِ وِ) [ ع . ذروة ] (اِ.) 1 - نوک کوه ، قله . 2 - تارک سر. 3 - بالای هر چیز.
-
ذروه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: ذروَة] ze(o)rve ۱. بلندی؛ اوج.۲. بالای چیزی.۳. جای بلند مانند قلۀ کوه.
-
ذروه
دیکشنری فارسی به عربی
قمة
-
واژههای مشابه
-
ذروة
لغتنامه دهخدا
ذروة. [ ذِرْ وَ ] (اِخ ) یاقوت در معجم البلدان از نصر روایت کند که ذروة مکانی است حجازی از دیار غطفان و بعضی گفته اند آبی است بنی مرةبن عوف را. و ازهری گوید:ذروه بکسر اول ، اسم زمینی است به بادیة و برخی گفته اند ذروة اسم کوهی است و نیز ذروة شهری است ...
-
ذروة
لغتنامه دهخدا
ذروة. [ ذِرْ وَ / ذُرْ وَ ] (ع اِ) سرکوه . (دهار) (مهذب الاسماء). بالای کوه . قلّة. || در سر مردم ، چکاد. تارک . || سر کوهان اشتر. (مهذب الاسماء). || مال بسیار. || بالای هر چیز. سر، نوک ، کله و بلندی هر چیزی . ج ، ذُری ̍ : بر رجاحت عقل و سجاحت خلق و ...
-
ذروة
دیکشنری عربی به فارسی
اوج , راس , قله , منتها درجه , باوج رسيدن , منتهي درجه , قله نوک تيز , برج
-
ذَرُوهُ
فرهنگ واژگان قرآن
آن را رها کنيد
-
واژههای همآوا
-
ذروح
لغتنامه دهخدا
ذروح . [ ذُرْ رو / ذُ ] (ع اِ) باغوجه . (زمخشری ). کوژخار. (مهذب الاسماء). کاغنه . (زمخشری ). آله کلو. (ریاض الأدویة). دکلوک . باغوچه . عروسک . (دهار) (زمخشری ). الاکلنگ . کاوِنه . دارساس ، مگسک . (حبیش تفلیسی ) ذُرّوح . ذُرَّح . ذَروح . ذُرّاح . ذِ...
-
زروح
لغتنامه دهخدا
زروح . [ زَ وَ ] (ع اِ) پشته ٔ خرد یا پشته ٔ پهنا پست یا ریگ توده ٔ کج . زروحة. ج ، زراوح . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
ضروح
لغتنامه دهخدا
ضروح . [ ض َ ] (ع ص ) ستور لگدزن . (منتخب اللغات ). اسب لگدزن . (مهذب الاسماء). اسپ بسیار لگدزن . اسپ دست و پا زننده ، یا عام است . || قوس ضروح ؛ کمان نیک دوراندازنده تیر را. (منتهی الارب ). کمان سخت که تیر را سخت جهاند. (منتخب اللغات ).
-
ضروح
لغتنامه دهخدا
ضروح . [ ض ُ ] (ع مص ) کاسد گردیدن بازار. (منتهی الارب ).
-
ذَرُوهُ
فرهنگ واژگان قرآن
آن را رها کنيد