کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ذره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ذره
/zarre/
معنی
۱. مقدار اندک از چیزی.
۲. (اسم، فاعلی) هریک از اجسام ریزۀ پراکنده در هوا که در شعاع آفتاب دیده میشود.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. ذر
۲. مورچه
برابر فارسی
خرده، ریزه
دیکشنری
atom, atomic, bit, corpuscle, dab , dash, dollop, driblet, drop, fig, flake, gleam, grain, iota, jot, minuscule, modicum, morsel, mote, particle, ray, scintilla, shade, snatch, soupçon, speck, tad, taste, thought, tittle, trace, whit
-
جستوجوی دقیق
-
ذره
واژگان مترادف و متضاد
۱. ذر ۲. مورچه
-
ذره
فرهنگ واژههای سره
خرده، ریزه
-
particle
ذره
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی، فیزیک، مهندسی بسپار] [شیمی، مهندسی بسپار] هر شیء ریزی که میتوان به آن جرم و یک موقعیت قابلمشاهده در فضا نسبت داد [فیزیک] 1- جسمی که گسترش فضایی و ساختار و حرکت داخلی آن قابلصرفنظر باشد 2- هر شیء ریزی که میتوان به آن جرم و یک موقعیت قابل...
-
ذره
فرهنگ فارسی معین
(ذَ رِّ) [ ع . ذرة ] (اِ.) 1 - مورچه . 2 - هر چیز بسیار ریز، هر یک از اجسام بسیار ریز که درهوا هنگام تابش نور دیده می شود. 3 - مقیاسی است معادل یک صدم جو. ج . ذر. ذرات .
-
ذره
لغتنامه دهخدا
ذره . [ ذَرْ رَ / رِ ] (اِ) هر جزء غبار منتشر در هوا و جز آن . چیزهای نهایت خرد که از روزن پیدا آید چون آفتاب یا روشنی بر وی تابد. صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: نصف از سدس قطمیر است (یعنی دوازده یک ) و بعضی گفته اند که ذرّه را وزنی نباشد چنانچه در ...
-
ذره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، قید) [عربی: ذرَّة، جمع: ذَرّات] zarre ۱. مقدار اندک از چیزی.۲. (اسم، فاعلی) هریک از اجسام ریزۀ پراکنده در هوا که در شعاع آفتاب دیده میشود.
-
ذره
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: yezarra طاری: zarra / (yak)poyi طامه ای: izarra طرقی: yoqǰa / itâpüri کشه ای: izara / itâpiri نطنزی: itâzarra
-
ذره
دیکشنری فارسی به عربی
آس , حبوب , ذرة , غبار , قصاصة , قطعة , نقطة
-
ذره
لهجه و گویش تهرانی
کم، خیلی کم
-
واژههای مشابه
-
ذرة
لغتنامه دهخدا
ذرة. [ ] (اِخ ) میرزا عبداﷲبن ملامحمدباقر. از فقها و شعرای متأخر ایران است وی به اصفهان اقامت داشت هنگام محاصره آن شهر بقصبه ٔ خرم آباد هجرت و بدانجا توطن گزید و در 1137 هم بدانجا وفات کرد. او راست :آرایشی به هر خس و خار از بهار ماندنخل حیات ماست که...
-
ذرة
لغتنامه دهخدا
ذرة. [ ] (اِخ ) نام صحابیه ای است و محمدبن المنکدر و زیدبن اسلم از او حدیثی روایت کرده اند.
-
ذرة
لغتنامه دهخدا
ذرة. [ ] (اِخ ) نبیره ٔ صدرالعلماء او جوانی بیست و سه ساله بودآنگاه که با دوست خود حسابی روزنامه ٔ فکاهی در طهران منتشر میکرد بنام ... (؟) و اشعار فکاهی او در این روزنامه نهایت دلنشین بود. در اول انقلاب بالشویزم به سائقه عشق آزادی بشر با همکار خود حس...
-
ذرة
لغتنامه دهخدا
ذرة. [ ](اِخ ) شاعری از مردم هندوستان از قوم کهتری پنجاب که بفارسی شعر میگفت رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
-
ذرة
لغتنامه دهخدا
ذرة. [ ذَ رَ ] (اِخ ) یاقوت گوید: عرّام بن الأصبغ السلمی گفت : سپس ، ذَرَة به خلص آرة پیوندد. و آن (یعنی ذَرَة) کوههای بسیار و بهم پیوسته است پست ، نه بلند و بر سر آن قریه ها و مزرعه هاست بنی الحارث بن بهثةبن سلیم را و کشت آن اعذاء باشد یعنی دیم و خ...