کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ذرب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ضرب
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ ع . ] (اِ.) 1 - مانند، مثل . 2 - نوع ، قسم .
-
زرب
لغتنامه دهخدا
زرب . [ زَ ] (ع مص ) شوغاه (شبگاه ) ساختن . (تاج المصادر بیهقی ). آغل ساختن برای گوسفندان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || روان گردیدن آب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || داخل کردن چارپا...
-
زرب
لغتنامه دهخدا
زرب . [ زَ / زِ ] (ع اِ) جای درآمدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء)مدخل . (اقرب الموارد). || آغل گوسفندان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). شبگاه گوسفند. (دهار). ج ، زروب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || کازه ٔ ص...
-
زرب
لغتنامه دهخدا
زرب . [ زِ ] (ع اِ) آبراهه . (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || جای گوسفندان . ج ، زروب . (از اقرب الموارد).
-
ضرب
لغتنامه دهخدا
ضرب . [ ض َ ] (ع اِ) مانند. (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). مثل . همتا. (منتهی الارب ). || نوع . قسم . صنف . گونه . ج ، ضُروب ، اضراب . (مهذب الاسماء) : نهاد کوه بر دو ضرب است یکی کوه اصلی است ... دیگر شاخهای کوه است . (حدود العالم ). رود بر دو ضرب ا...
-
ضرب
لغتنامه دهخدا
ضرب . [ ض َ ] (ع اِمص ) ضربت . کوب . زد. لطم . (تاج المصادر) : دید پرروغن دکان و جاش چرب بر سرش زد گشت طولی کل ز ضرب . مولوی . || کوفتن . زدن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). زخ . زخم . زدن بشمشیر : بجمشید گفتاکه ای نامدارکنون ضرب مردان یکی پای دار. ...
-
ضرب
لغتنامه دهخدا
ضرب . [ ض َ رَ ] (ع مص ) هلاک شدن از سردی یا سردی زده شدن . (منتهی الارب ). سرمازدگی . || پشک زده شدن زمین . (منتهی الارب ).
-
ضرب
لغتنامه دهخدا
ضرب . [ ض َ رَ / ض َ ] (ع اِ) شهد سپید سطبر. (منتهی الارب ). عسل سفید. عسل سفید غلیظ. (فهرست مخزن الادویه ). انگبین سخت . انگبین سفید، و گویند ستبر. (مهذب الاسماء).
-
ضرب
لغتنامه دهخدا
ضرب . [ ض َ رِ ] (ع ص ) بسیار زننده . (منتهی الارب ).
-
ضرب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] zarb ۱. زدن؛ کوبیدن.۲. کتک زدن.۳. (اسم) (موسیقی) ریتم.۴. سکه زدن.۵. (اسم، اسم مصدر) (ریاضی) از چهار عمل اصلی حساب، عبارت از تکرار کردن عددی در عدد دیگر برای بهدست آوردن عددی که چند برابر آن است. Δ عدد اول را مضروب و عدد دوم ...
-
ضُرِبَ
فرهنگ واژگان قرآن
زده شد
-
ضَرْبَ
فرهنگ واژگان قرآن
زدن
-
ضَرَبَ
فرهنگ واژگان قرآن
زد
-
ضرب
واژهنامه آزاد
(پارسی سره؛ واژۀ پیشنهادی کاربران) تایش. از ریشۀ "تاییدن" به چَمِ (معنیِ) "ضرب کردن".
-
ضرب
واژهنامه آزاد
(پارسی سره؛ واژۀ پیشنهادی کاربران) تاییدن (چون می گوییم دو دو تا چار تا). یکی از چار کنش بنیادین انگارش (چهار عمل اصلی ریاضی).