کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ذراریح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ذراریح
/zarārih/
معنی
حشرهای بالدار به رنگ سبز یا آبی که بیشتر روی گیاههای تازه مینشیند و سم خطرناکی دارد. اگر در غذا بیفتد آن را مسموم میکند. بیشتر به لفظ جمع نامیده میشود؛ آلاکلنگ؛ آلهکلو.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ذراریح
فرهنگ فارسی معین
(ذَ) [ ع . ] (اِ.) جِ ذراح و ذروح ؛ نوعی حشرة بالدار به رنگ آبی یا سبز. این حشره دارای دو شاخک و شش دست و پا و مفاصل متعدد است و سم شدیدی دارد؛ آله کلو.
-
ذراریح
لغتنامه دهخدا
ذراریح . [ ذَ ] (اِخ ) موضعی است میان کاظمة و بحرین .
-
ذراریح
لغتنامه دهخدا
ذراریح . [ ذَ ] (ع اِ) ج ِ ذروح . مشمع ذراریح ؛مشمعی که بر آن کوفته ٔ ذروح طلی کنند. و آن منفط است یعنی ایجاد تاول کند.
-
ذراریح
لغتنامه دهخدا
ذراریح . [ذَ ] (ع اِ) ج ِ ذُروح و ذرّاح . رجوع به ذروح شود.
-
ذراریح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ ذُرّوح و ذُرّاح] (زیستشناسی) zarārih حشرهای بالدار به رنگ سبز یا آبی که بیشتر روی گیاههای تازه مینشیند و سم خطرناکی دارد. اگر در غذا بیفتد آن را مسموم میکند. بیشتر به لفظ جمع نامیده میشود؛ آلاکلنگ؛ آلهکلو.
-
جستوجو در متن
-
آله کلو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [؟] (زیستشناسی) 'ālekolu = ذراریح
-
فلمو
لغتنامه دهخدا
فلمو. [ ] (اِ) ذراریح است . (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به ذراریح شود.
-
قشیراس
لغتنامه دهخدا
قشیراس . [ ] (معرب ، اِ) ذراریح است . (فهرست مخزن الادویة). رجوع به ذراریح شود.
-
قساریداس
لغتنامه دهخدا
قساریداس . [ ] (معرب ، اِ) ذراریح است .(فهرست مخزن الادویه ). رجوع به ذروح و ذراریح شود.
-
دکلوک
لغتنامه دهخدا
دکلوک . [ ] (اِ) ذروح ، که مفرد ذراریح است ، و آن کرمی است پرنده و سرخ با خالهای سیاه : دکلولها؛ ذراریح . (از بحر الجواهر). باغوجه . و رجوع به ذراریح و ذروح و ذراح شود.
-
طینوث
لغتنامه دهخدا
طینوث . [ طَ / طِ ] (اِ) حیوانی باشد مانند ذَراریح لکن کوچکتر از اوست و فعل ذراریح از او می آید، و ذراریح جانوری است از مگس بزرگتر و عروسک همان است . (برهان ) (آنندراج ). حباحب است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). حیوانیست مانند ذراریح لکن کوچکتر و گردتر بود ...
-
زراری
لغتنامه دهخدا
زراری . [ زَ ] (از ع ، اِ) مأخوذ از ذراریح تازی و بمعنی آن . (ناظم الاطباء). رجوع به ذراریح شود.
-
ارغلال
لغتنامه دهخدا
ارغلال . [ اَ رِ ] (اِ) نوع پردار ذراریح .
-
آلاکلنگ
لغتنامه دهخدا
آلاکلنگ . [ ک ُ ل َ ] (اِ مرکب ) آله کُلو. ذروح . ج ، ذراریح .