کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ذراح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
cantharis
دیکشنری انگلیسی به فارسی
cantharis، ذراح
-
ذرنوح
لغتنامه دهخدا
ذرنوح . [ ذُ ] (ع اِ) ذروح . ذرّاح . رجوع به ذروح و ذراریح شود.
-
ذریح
لغتنامه دهخدا
ذریح . [ ذِرْ ر ] (ع اِ) ذروح . رجوع به ذراح و ذروح و ذراریح شود.
-
ذریحة
لغتنامه دهخدا
ذریحة. [ ذَ ح َ ](ع اِ) ذَروح . رجوع به ذراح و ذروح و ذراریح شود.
-
ذریرح
لغتنامه دهخدا
ذریرح . [ ذُ رَ رِ ] (ع اِ مصغر) مصغّر ذُرّاح .
-
ذراریح
لغتنامه دهخدا
ذراریح . [ذَ ] (ع اِ) ج ِ ذُروح و ذرّاح . رجوع به ذروح شود.
-
ذرح
لغتنامه دهخدا
ذرح . [ ذَ ] (ع مص ) ذرح طعام ؛ ذراح در وی افکندن . || ذرح شی ٔ در ریح ؛ بباد دادن آن یعنی پرانیدن آن را بباد.
-
دکلوک
لغتنامه دهخدا
دکلوک . [ ] (اِ) ذروح ، که مفرد ذراریح است ، و آن کرمی است پرنده و سرخ با خالهای سیاه : دکلولها؛ ذراریح . (از بحر الجواهر). باغوجه . و رجوع به ذراریح و ذروح و ذراح شود.
-
ذراریح
فرهنگ فارسی معین
(ذَ) [ ع . ] (اِ.) جِ ذراح و ذروح ؛ نوعی حشرة بالدار به رنگ آبی یا سبز. این حشره دارای دو شاخک و شش دست و پا و مفاصل متعدد است و سم شدیدی دارد؛ آله کلو.
-
مذرح
لغتنامه دهخدا
مذرح . [ م ُ ذَرْ رِ ] (ع ص ) آنکه ذراریح در طعام اندازدو آن را زهردار کند. (از ناظم الاطباء). شخصی که ذرّاح در طعام اندازد. (آنندراج ). نعت فاعلی است از تذریح . رجوع به تذریح شود. || شخصی که زعفران در آب تر کند. (از منتهی الارب ). رجوع به تذریح شود.
-
تذریح
لغتنامه دهخدا
تذریح . [ ت َ ] (ع مص ) کاغله در طعام کردن . (تاج المصادر بیهقی ). ذراح انداختن در طعام . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ذراریح که نوعی سم است ، در طعام ریختن . (از اقرب الموارد) (از المنجد). || اندکی زعفران و جز آن در آب کردن . (تاج المصا...
-
مذرح
لغتنامه دهخدا
مذرح . [ م ُ ذَرْ رَ ] (ع ص ) طعام مذرح ؛ طعام که ذراح [ جانور خرد سمی ] در آن اندازند. (از متن اللغة). طعامی که سم ذراریح در آن کرده باشند. مذروح . (از اقرب الموارد). نعت مفعولی است از تذریح . رجوع به تذریح شود. || لبن مذرح ؛ شیر که بر آن آب غالب با...
-
ذروح
لغتنامه دهخدا
ذروح . [ ذُرْ رو / ذُ ] (ع اِ) باغوجه . (زمخشری ). کوژخار. (مهذب الاسماء). کاغنه . (زمخشری ). آله کلو. (ریاض الأدویة). دکلوک . باغوچه . عروسک . (دهار) (زمخشری ). الاکلنگ . کاوِنه . دارساس ، مگسک . (حبیش تفلیسی ) ذُرّوح . ذُرَّح . ذَروح . ذُرّاح . ذِ...
-
مگس
لغتنامه دهخدا
مگس . [ م َ گ َ ] (اِ)جانوری است کوچک و بالدار و پرنده که به تازی ذباب گویند. (ناظم الاطباء). ذباب . (زمخشری ) (ترجمان القرآن ). در اوستایی ، مخشی (پشه ، مگس ). پهلوی ، مگس ، مکس ، مخش (فقط در تفسیر کلمات اوستایی ) بلوچی ، مکش ، مگیسک ، مهیسک (مگس ، ...