کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ذراب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ذراب
لغتنامه دهخدا
ذراب . [ ذُ ] (ع اِ) (شاید معرب از زهراب ) زهر. سم ّ.
-
واژههای همآوا
-
ظراب
لغتنامه دهخدا
ظراب . [ ظِ ] (ع اِ) ج ِ ظَرِب .
-
زراب
فرهنگ فارسی معین
(زَ) (اِمر.) آب طلا.
-
زراب
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِ.) کنایه از: شراب زرد رنگ .
-
ضراب
فرهنگ فارسی معین
(ض ِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - با کسی شمشیر زدن ، مضاربه کردن . 2 - برجهیدن گشن بر ماده .
-
ضراب
فرهنگ فارسی معین
(ضَ رّ) [ ع - فا. ] (ص .) 1 - بسیار زننده . 2 - کسی که سکه می زند. 3 - نوازنده . 4 - سخن - چین .
-
زرآب
لغتنامه دهخدا
زرآب . [ زَ ] (اِ مرکب ) زراب . طلای حل کرده ومالیده را... گویند که استادان نقاش بکار برند. (برهان ) (آنندراج ). زر حل کرده . (شرفنامه ٔ منیری ). طلای محلول . (غیاث اللغات ). آب طلا وطلای مسحوق و مخلوط با آب که نقاشان و مذهبان بکار برند. (ناظم الاطبا...
-
زرآب
لغتنامه دهخدا
زرآب . [ زِرر ] (اِخ ) موضعی است که در آن مسجد رسول اکرم (ص ) بر سر راه تبوک و مدینه بنا شده است . (از معجم البلدان ).
-
زراب
لغتنامه دهخدا
زراب . [ زَ ] (اِخ ) نام کوهی است در نواحی بغداد. (برهان ) (از جهانگیری ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (از ناظم الاطباء).
-
ضراب
لغتنامه دهخدا
ضراب . [ ض َرْ را ] (اِخ ) ابوعبید معروف به ضراب . از متقدمین ادباء است . (محاسن اصفهان مافروخی ص 33).
-
ضراب
لغتنامه دهخدا
ضراب . [ ض َرْ را ] (ع ص ) رودزن . (مهذب الاسماء) (دهار). || واشی . ساعی . || درم زن . (مهذب الاسماء) (دهار). سکّه زن : ضَرّاب وار شاخ گل زرد هر شبی دینارهای گرد مجدد کند همی . منوچهری .بگاه ضرب همی زرّ و سیم بوسه زندز عزّ نامش بر روی سکه ٔ ضرّاب . م...
-
ضراب
لغتنامه دهخدا
ضراب . [ ض ِ ] (ع مص ) برجهیدن گشن بر ماده . (منتهی الارب ). || گشنی کردن شتر. (تاج المصادر). مست شدن اشتر تیزشهوت . (تاج المصادر). گشنی شتر. (زوزنی ). || مضاربة. با کسی شمشیر زدن : نه مرد شرابی که مرد ضرابی نه مرد طعامی که مرد طعانی . منوچهری .یکی ن...
-
زرآب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] zar[']āb آب طلا که در نقاشی و تذهیبکاری بهکار میرود.
-
ضراب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] zarrāb ۱. بسیارزننده؛ سختزننده.۲. کسی که سکه ضرب میکند.۳. زرگر.