کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ذر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ذر
/zar[r]/
معنی
۱. = ذره
۲. نسل.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. ذره
۲. مورچه
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ذر
واژگان مترادف و متضاد
۱. ذره ۲. مورچه
-
ذر
فرهنگ فارسی معین
(ذَ رّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - مورچه . 2 - غبار پراکنده در هوا.
-
ذر
لغتنامه دهخدا
ذر. [ ذَ ] (ع فعل امر) مفرد فعل امر از وذر. مان . بمان . دَع . بگذار. بهل : ذرنی و من خلقت وحیدا. (قرآن 11/74). قل اﷲ، ثم ذرهم . (قرآن 91/6).
-
ذر
لغتنامه دهخدا
ذر. [ ذَرر ] (اِخ ) ابن حبیش الشکری العطاردی . وی از تابعین و محدث و مقری است . و قرائت عبداﷲبن مسعود از خود او و عبداﷲ از علی علیه السلام روایت کند و عاصم و ابوبکربن عیاش از ذر روایت کنند. رجوع به معجم الادباء یاقوت ، چ مارگلیوث ج 2 ص 375 و 376 و ج ...
-
ذر
لغتنامه دهخدا
ذر. [ ذَرر ] (اِخ ) ابن عبداﷲ، مکنی به ابی عمر. محدث است . و رجوع به عیون الأخبار ابن قتیبه ٔ دینوری ص 269 شود.
-
ذر
لغتنامه دهخدا
ذر. [ ذَرر ] (اِخ ) الهمدانی . در عقدالفرید ذیل : «الوقوف علی القبور و ما بین الموتی » آرد: ابوذر الهمدانی بر قبر پسر خود ذرّ بایستاد و گفت : یا ذَرّ، شغلنی الحزن لک عن الحزن علیک ، فلیت شعری ما قلت و ما قیل لک ! ثم قال : اللّهم انی قد وهبت لک اسأته...
-
ذر
لغتنامه دهخدا
ذر. [ ذَرر ] (اِخ ) نامی از نامهای مردان عرب .
-
ذر
لغتنامه دهخدا
ذر. [ ذَرر ] (ع اِ) ج ِ ذرّة. موران خرد. مورچه و صدمورچه را گویند به وزن یک دانه جو است . و قیل لیس لها وزن ٌ و یحکی ان ّ رجلاً وضع خبزاً حتی علاه الذرّ و ستره ثم وزنه فلم یجد شیئاً. اجزاء غبار : خفیف را سپه و پیل و مال چندان بودکه بیش از آن نبود در ...
-
ذر
لغتنامه دهخدا
ذر. [ ذَرر ](ع مص ) پراکندن . دانه افشاندن بزمین . || ترنجیده شدن . || ذرّ بقل ؛ روئیدن تره . || ذرّ شمس ؛ برآمدن خور. || ذرّ ارض نبت را؛ برآوردن زمین گیاه را. || جدا کردن دانه و نمک و مانند آن . || انداختن داروی پراکندنی . پاشیدن به ، چنانکه نمک را ...
-
ذر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: ذرّ] [قدیمی] zar[r] ۱. = ذره۲. نسل.
-
واژههای مشابه
-
ذَرِ
فرهنگ واژگان قرآن
رها کن - واگذار (در عبارت "ذَرِ ﭐلَّذِينَ " به دليل پشت سرهم قرار گرفتن ساکن وتشديد به حرف "ر" کسره داده اند)
-
ام ذر
لغتنامه دهخدا
ام ذر. [ اُم ْ م ِ ذَرر ] (اِخ ) کنیه ٔ زن ابوذر غفاری است که از اصحاب حضرت رسول بود. (از ریحانة الادب ج 6 ص 220 و منتهی الارب ).
-
واژههای همآوا
-
ظر
لغتنامه دهخدا
ظر. [ ظَرر / ظُرر ] (اِخ ) نام آبی است .