کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ذباح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ذباح
لغتنامه دهخدا
ذباح . [ ذَ ] (ع مص ) ذَبح ، در تمام معانی . || شکافتن . پاره کردن . || گلو بریدن . || خبه کردن و هلاک ساختن . || ذباح دَن ؛ سوراخ کردن خم . || ذبحت اللحیة فلاناً؛ دراز گشت و فروهشت لحیه زیر زنخ وی و پیدا آمد پتفوزآن . ذبح الخمر الملح و الشمس و النین...
-
ذباح
لغتنامه دهخدا
ذباح . [ ذَب ْ با ] (ع ص ) گوسپندکش . (مهذب الاسماء). سلاّخ .
-
ذباح
لغتنامه دهخدا
ذباح . [ ذُ / ذِ / ذُب ْ با ] (ع اِ) گیاهی است زهردار. || آزاری است در حلق . درد گلو. ذبحة، و آن بیماریی است صعب در گلو و حلق . درد گلو یا خون است که خناق پیدا کند پس میکشد، یا ریشی است که در حلق برآید و در مثل است : رب ّ مطعمة تکون ذباحاً. || شکاف س...
-
ذباح
لغتنامه دهخدا
ذباح . [ ذُب ْ با ] (ع اِ) کفتگی های باطن انگشتان پای .
-
واژههای همآوا
-
ضباح
لغتنامه دهخدا
ضباح . [ ض َب ْ با ] (اِخ ) ابن اسماعیل کوفی . محدّث است . (منتهی الارب ).
-
ضباح
لغتنامه دهخدا
ضباح . [ ض َب با] (اِخ ) ابن محمدبن علی . محدث است . (منتهی الارب ).
-
ضباح
لغتنامه دهخدا
ضباح . [ ض ُ ] (اِخ ) جایگاهی است . (منتهی الارب ).
-
ضباح
لغتنامه دهخدا
ضباح . [ ض ُ ] (ع اِ) بانگ روباه . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). || آواز دم اسب ، و آن غیر صهیل و غیر حمحمه است . || بانگ بوم . || (اِخ ) نام مردی . (منتهی الارب ).
-
ضباح
لغتنامه دهخدا
ضباح . [ ض ُ ] (ع مص ) ضَبح . (منتهی الارب ). برآوردن و شنوانیدن اسبان آواز خود را در دویدن یا پویه . (منتهی الارب ). || بانگ کردن روباه . (مهذب الاسماء) (زوزنی ) (تاج المصادر).
-
جستوجو در متن
-
ذباحة
لغتنامه دهخدا
ذباحة. [ ذَ ح َ ] (ع مص ) ذَباح . ذَبح . گلو بریدن . سر بریدن . کشتن . بسمل کردن . || در فقه ، حیوانی حلال گوشت را بدستور شرع کشتن و در آن شرط است آلت قطع از آهن بودن و مری و حلقوم و اوداج بریده شدن . || کتاب صید و ذباحة، کتابی ازکتب فقه که در آن از ...
-
ذبح
لغتنامه دهخدا
ذبح . [ ذَ ] (ع مص ) ذمط. ذَباح . سر بریدن گاو و گوسفند و مانند آنها. سر بریدن . گلو بریدن . گلو وابریدن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). بسمل کردن . کشتن . نحر. تذکیة.شکستن . هبهبه . || خبه کردن . خَفه کردن . خَوَه کردن . خنق . || پاره کردن . فتق . شق...
-
گلو
لغتنامه دهخدا
گلو. [ گ ُ / گ َ ] (اِ) در اوستا گَرَه (گلو)، پهلوی گروک ، سانسکریت گَلَه ، لاتینی گولا ، ارمنی کول (فروبرده ، بلعیده )، کردی گَرو ، افغانی غاره ، غرئی (گردن ، قصبةالریه )، استی قور (غیرقطعی )، سنگلیچی غر ، خوانساری گلی ، دزفولی گلی ، گیلکی گولی ، کر...
-
درد
لغتنامه دهخدا
درد. [ دَ ] (اِ) وجع. الم . تألم . هو ادراک المحسوس المنافی ، من حیث هو مناف . (یادداشت مرحوم دهخدا). درد، خبر یافتن است ازحال ناطبیعی . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). رنج تن و رنج روح و رنج دل و آزار و وجع و الم . (ناظم الاطباء). رنج شدید عضوی یا عمومی که ...