کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ذاک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
اولائک
لغتنامه دهخدا
اولائک . [ اُ ءِ ک َ ] (ع ضمیر) ج ِ ذاک . (ناظم الاطباء). این گروه .
-
سنغم
لغتنامه دهخدا
سنغم . [ س ِن ْ ن َ ] (ع مص ) کاری را کردن : فلعت ذاک رغما له سنغما؛ کردم آن کار را برغم آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
جزع الدواهی
لغتنامه دهخدا
جزع الدواهی . [ ج َ عُدْ دَ ] (اِخ ) موضعی در سرزمین طی . (از معجم البلدان ) : الی جزع الدواهی ذاک منکم مغان فالخمائل فالصعید.زیدالخیل (از معجم البلدان ).
-
جحس
لغتنامه دهخدا
جحس . [ ج َ ] (ع مص ) حیله و فریب . یقال : ذاک من جحسه و دحسه . || درآمدن در چیزی . || خراشیدن پوست . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). || کشتن کسی را. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ذیل اقرب الموارد).
-
سدم
لغتنامه دهخدا
سدم . [ س َ دَ ] (ع اِ) اندوه یا اندوه مع پشیمانی یا خشم مع اندوه و آز و شیفتگی و آزمندی چیزی ، و یقال : ما له هَم ّ و لا سدم الا ذاک . (منتهی الارب ).
-
قریین
لغتنامه دهخدا
قریین . [ ق َ ری ی َی ْ ] (اِخ ) تثنیه ٔ قَری ّ، و آن نام جائی است که در شعر سیاربن هبیره از خاندان بنی ربیعةبن مالک از آن یاد شده است : لیالی حلت بالقریین حلةو ذی مرخ یا حبذا ذاک وادیا.(از معجم البلدان ).
-
اصقر
لغتنامه دهخدا
اصقر. [ اَق َ ] (ع ن تف ) بسیاردوشاب تر: هذا التمر اصقر؛ ای اکثر صقراً. (منتهی الارب ). هذا التمر اصقر من ذاک ؛ ای اکثر صقراً، ای عسلاً. (قطر المحیط) (اقرب الموارد).
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن نظام الملک ، مکنی به ابونصر. در هجدهم رمضان سنه ٔ ست عشرة و خمسمائة(516 هَ .ق .) مسترشد او را وزارت داد و در سنه ٔ تسععشرة و خمسمائة (519) معزول شد و در ایام وزارت او مسترشد خواست که جهت عمارت سور بغداد پانزده هزار دینار ب...
-
غابن
لغتنامه دهخدا
غابن . [ ب ِ ] (ع ص ) سست در کار. سست کار. (آنندراج ). || در تداول فقه ، آن که در معامله طرف دیگر را مغبون می کند غبن فلاناً فی البیع و الشراء... خدعه و غلبه فهو غابن و المخدوع مغبون ، و غبن فلاناً: نقصه فی الثمن او غیره فهو غابن و ذاک مغبون . (اقرب ...
-
غربات
لغتنامه دهخدا
غربات . [ غ ُ ] (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ). جایگاهی است که در آن بعضی از بنی اسد کشته شدند و شاعر ایشان چنین سرود : الا یا طال بالغربات لیلی و مایلقی بنو اسد بهنه و قائلة اسبت فقلت جیراسی اننی من ذاک انه .(از معجم البلدان ).
-
دین
لغتنامه دهخدا
دین . [ دَ ] (ع مص ) وام گرفتن و مقروض شدن . (از لسان العرب ). وام گرفتن . (منتهی الارب ). || وام خواستن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || وام دادن بمدت معین . (از تاج العروس ). وام دادن کسی را. (منتهی الارب ). قرض دادن کسی را بمدت معین فهو دائن...
-
ذوعوض
لغتنامه دهخدا
ذوعوض . [ ع َ ] (ع اِ مرکب )افعل ذاک من ذی عوض ؛ از سر نو بکن این کار را. (منتهی الارب ). و ابن الاثیر در المرصع آرد که عرب گوید: خذها الی عشر من ذی عوض ، مثل است در موقع تهدد و عوض اسم قریه ای است و تأنیث ضمیر خذها بدین اعتبار است .
-
زار
لغتنامه دهخدا
زار. [ رِن ْ ] (ع ص ) از زری ، زاری . عتاب کننده . خشم ناک . ناراضی . || عیب گیرنده . (اقرب الموارد) (تاج العروس ) : و انی علی لیلی لزار و اننی علی ذاک فیما بیننا نستدیمها. (از تاج العروس ).و رجوع به اقرب الموارد و زاری و زاره در این لغت نامه شود.
-
سرعة
لغتنامه دهخدا
سرعة. [ س ُ ع َ ] (ع اِمص ) شتاب . نقیض بطؤ. یقال :عجبت من سرعة ذاک . (منتهی الارب ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ). زود شدن . (دهار). تندی . مقابل بطؤ، کندی . یقال : عجبت من سرعة ذلک الامر؛ عجب شدم از زودی آن کار. (مهذب الاسماء). رجوع ...
-
شبیه
لغتنامه دهخدا
شبیه . [ ش َ ] (ع ص ، اِ) همانند. مثل . یقال : «هذا شبیه ذاک »؛ این مانند آن است . (از اقرب الموارد). مانند. (متن اللغة) (منتهی الارب ). نظیر. شبه . همچون . همال . تا. چون . ند. همتا. ج ، اشباه : نمتک و بسد نزدیکشان یکی باشداز آن که هر دو به گونه شبی...