کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ذاکر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ذاکر
/zāker/
معنی
۱. یادکننده؛ یادآورنده.
۲. ستایشکنندۀ خدا.
۳. ثناگو.
۴. روضهخوان.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. ذکرکننده، روضهخوان
۲. وردگو
۳. یادکننده
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ذاکر
فرهنگ نامها
(تلفظ: zāker) (عربی) آنکه خدا را ستایش میکند ، آن که ذکر خدا میگوید ؛ یاد کنندهی خدا ؛ یاد کننده.
-
ذاکر
واژگان مترادف و متضاد
۱. ذکرکننده، روضهخوان ۲. وردگو ۳. یادکننده
-
ذاکر
فرهنگ فارسی معین
(کِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - ذکرکننده ، یادکننده . 2 - آن که ذکر مصیبت سیدالشهداء و اهل بیت را کند، روضه خوان .
-
ذاکر
لغتنامه دهخدا
ذاکر. [ ک ِ ] (اِخ ) ابن محمد جاری . از مردم جار (قریه ای به اصفهان ) و بعضی ذاکربن عمربن سهل الزاهد گفته اند. او از ابومطیع الصحاف سماع دارد.
-
ذاکر
لغتنامه دهخدا
ذاکر. [ ک ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از ذکر. یادکننده . بیان کننده . || شریف . || ثناگوی . ثناگوینده : ذاکر فضل تو و مرتهن بِرّ تواندچه طرازی به طراز و چه حجازی بحجاز. منوچهری .آنکه چون جدّ و پدر در همه ٔ حال مدام ذاکر و شاکر باشد به بَر رب ّ علیم . ابوحنی...
-
ذاکر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] zāker ۱. یادکننده؛ یادآورنده.۲. ستایشکنندۀ خدا.۳. ثناگو.۴. روضهخوان.
-
جستوجو در متن
-
مصیبتخوان
واژگان مترادف و متضاد
۱. ذاکر، روضهخوان ۲. نوحهگر، نوحهخوان
-
ذاکره
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: ذاکرَة، مؤنثِ ذاکر] [قدیمی] zākere ۱. =ذاکر۲. (اسم) قوۀ باطنی که مطالب را در ذهن نگه میدارد و گاه به مناسبتی به یاد میآورد.
-
جورقانی
لغتنامه دهخدا
جورقانی . [ ] (اِخ )شیخ احمد ذاکر خلیفه ٔ شیخ رضی الدین علی لالای غزنوی وبنی عم حکیم سنایی . (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ).
-
سبحه دار
لغتنامه دهخدا
سبحه دار. [ س ُ ح َ / ح ِ ] (نف مرکب ) ذاکر. (شرفنامه ٔ منیری ). عابد و متذکر. (ناظم الاطباء). || مستغفر. (شرفنامه ٔ منیری ).
-
مثنی
لغتنامه دهخدا
مثنی . [ م ُ ] (ع ص ) ثناگو. آنکه ثنا گوید : و ایشان داعی و ذاکر و مثنی و شاکر به بلاد و دیار خود مراجعت نمودند. (ظفرنامه ٔ یزدی چ امیرکبیر ج 2 ص 401). و رجوع به اثناء شود.
-
زنجان
لغتنامه دهخدا
زنجان . [ زَ ] (اِخ ) بخش حومه ٔ شهرستان زنجان است که از چهار دهستان بنام حومه ، ایجرود، زنجانرود، سلطانیه و 302 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل یافته و ناحیه ای کوهستانی سردسیر است و در حدود120000 تن سکنه دارد و راه آهن آذربایجان تهران و همچنین راه شوسه ٔ ت...
-
ذوالرمث
لغتنامه دهخدا
ذوالرمث . [ ذُرْ رَ ] (اِخ ) موضعی است به دیار عرب و ذکر او در شعر بسیار آمده است . ابن میاده گوید:و منزلة اخری تقادم عهدهابذی الرمث عفتها صبی و شمول . (از المرصع).وذوالرمة گوید:و مازلت اطوی النفس حتی کانّهابذی الرمث لم تخطر علی بال ذاکرحیاء و اشفاقا...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبدالمؤمن شریشی القیسی النحوی . مکنی به ابوالعباس . صاحب بغیة گوید که : ابن عبدالملک آورده است که شریشی مبرز در معرفت نحو و حافظ لغات و ذاکر آداب و کاتب بلیغ و فاضلی ثقه بود. و در طلب علم سفرها کرد او از ابوالحسن بن نخبة ...