کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ذاج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ذاج
لغتنامه دهخدا
ذاج . [ ذاج ج ] (ع ص ) نعت فاعلی از ذج ّ. آینده ٔ از راه . قادم از سفر. || آشامنده ٔ آب .
-
واژههای مشابه
-
ذأج
لغتنامه دهخدا
ذأج . [ ذَءْج ْ ] (ع مص ) ذئجه ذاجاً؛ جرّعه شدیداً، سخت بدم درکشید آب و مانند آن را.و اندک اندک آشامیدن آب را. (از اضداد است ). || ذأج عصفور؛ ذبح آن . || ذأج سقا؛ دریدن مشک . || دمیدن در مشک . || پاره کردن مشک . || ذأج ورد؛ سرخ شدن گل .
-
واژههای همآوا
-
زاج
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (ص .) زائو.
-
زاج
فرهنگ فارسی معین
[ معر. ] (اِ.) معرب زاگ ؛ جسمی است معدنی و بلوری شکل به رنگ های سفید، کبود، سبز، سیاه ، که مزة آن شیرین و قابض است و معمولاً در آب حل می شود.
-
ذعج
لغتنامه دهخدا
ذعج . [ ذَ ] (ع مص ) سخت راندن کسی را یاستوری را. || ذعج جاریة؛ آرمیدن با وی .
-
زعج
لغتنامه دهخدا
زعج . [ ] (ع مص ) قرار دادن . فشردن چیزی در جایی دیگر. || فروکردن میخی . || با شتاب رفتن یا با شتاب فرار کردن . (از دزی ج 1 ص 591). رجوع به دزی شود.
-
زعج
لغتنامه دهخدا
زعج . [ زَ ] (ع مص ) بی آرام کردن و از جای برکندن آن را. || راندن و بانگ برزدن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || برآوردن چیزی را از دست کسی : زعجه من یده ؛ برآورد چیزی را از دست او. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
زعج
لغتنامه دهخدا
زعج . [ زَ ع َ ] (ع اِمص ) بی آرامی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). قلق . (اقرب الموارد). بی آرامی . اضطراب . آشفتگی . (ناظم الاطباء).
-
زاج
لغتنامه دهخدا
زاج . (اِخ ) لقب احمدبن منصور حنظلی (محدّث ) است . (تاج العروس ) (منتهی الارب ). و رجوع به احمدبن منصور شود.
-
زاج
لغتنامه دهخدا
زاج . (ص ، اِ) زن نوزای . (شرفنامه ٔ منیری ). زن نوزائیده . (برهان ). نفساء : دلیری که ترسد ز پیکان تیرزن زاج خوانش مخوانش دلیر. ابوالمؤیدبلخی .و آن را زاچ و زچه نیز خوانند. (شرفنامه ٔ منیری ) (برهان ) (آنندراج ). و رجوع به زاچ و زچه در لغت نامه شود...
-
زاج
لغتنامه دهخدا
زاج . (معرب ، اِ) فارسی معرب است و آن را شب یمانی نیز گویند و در ساختن مرکب بکار برند. (لسان العرب ). زاج ، زاک ، معرب است و آن انواع است .(منتهی الارب ). فارسی معرب است . (المعرب جوالیقی ).معرب زاک است که بهندی پهنگری گویند. (غیاث اللغات ). حمداﷲ مس...
-
زاج
لغتنامه دهخدا
زاج . [ جِن ْ ] (ع ص ) کاری که انجام آن آسان باشد: زجا الامرُ زَجْواً؛ تیسَّرَ و زَجا الخراج ؛ تیسرت جبایته فهو زاج . (اقرب الموارد).
-
ضاج
لغتنامه دهخدا
ضاج . [ ضاج ج ] (ع ص ) خروشنده و کسی که آواز بلند کند، و فی الحدیث : عبروا ضاجین ؛ ای رافعین اصواتهم بالتلبیة. (منتهی الارب ). || (مص ) بانگ کردن . || دلتنگی نمودن . (زوزنی ).