کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دیاندوست پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
دی
واژهنامه آزاد
مادر - مامان
-
دی
واژهنامه آزاد
به مادر گویند . فقط برای آنکس که فرزند زاییده باشد گفته می شود. به هر زن یا از زبان هر کس گفته یا شنیده نمی شود. دی که از سوی فرزندان خود مادر صدا زده می شود یادآور قداست آنکس است که به مانند خالقش توانایی خلق کردن و زایش دارد. خلق فرزند ، خلق اجتماع...
-
دی دی
لغتنامه دهخدا
دی دی . [ دَ دَ ] (ع اِ صوت ) آوازی است که از آن حدی برآورده اند و اصل آن است که نبود برای مردم حدی پس زد اعرابی غلام خود را و گزید انگشتان او را پس میرفت غلام و میگفت دَی ْ دَی ْ و اراده می کرد از آن «یا یدی » [ وای دستم ] پس سیر کردند شتران بر آواز...
-
دوست
واژگان مترادف و متضاد
آشنا، حبیب، خلیل، دمساز، دوستدار، رفیق، صحابه، صدوق، صدیق، محب، محبوب، محبوبه، مصاحب، معاشر، معشوق، ولی، همراه، همنشین، یار ≠ دشمن، عدو
-
دوست
فرهنگ فارسی معین
(ص .) 1 - یار، همدم . 2 - عاشق . 3 - معشوق .
-
دوست
لغتنامه دهخدا
دوست . (اِخ ) نهمین از خانان اوزبک خیوه . از حدود 953 تا 965 هَ . ق . (یادداشت مؤلف ).
-
دوست
لغتنامه دهخدا
دوست . (ص ، اِ) محب و یکدل و یکرنگ . (ناظم الاطباء) (برهان ). خیرخواه و یار و رفیق . (ناظم الاطباء). یار. (شرفنامه ٔ منیری ). مقابل دشمن و این ظاهراً در اصل دوس بوده که به معنی چسبیدن و پیوستن به چیزی است و به مرور ایام از معنی اصلی مهجور گشته به معن...
-
دوست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: dōst] dust ۱. [مقابلِ دشمن] یار؛ همدم؛ رفیق مهربان.۲. دوستدارنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): خدادوست، وطندوست، شاهدوست.
-
دوست
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: dus(s) طاری: duss طامه ای: dus(s) طرقی: düs(s) کشه ای: dis(s) / refiq نطنزی: dus(s)
-
دوست
دیکشنری فارسی به عربی
حليف , صديق , ودي
-
دوست
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: refiq طاری: düs(s) طامه ای: dus(s) طرقی: düs(s) کشه ای: dis(s) نطنزی: dus(s)
-
آن
واژگان مترادف و متضاد
۱. ثانیه، حین، دم، طرفهالعین، لحظه، لمحه، نفس، وقت ۲. حسن، نزاکت ۳. مال، متعلق
-
آن
فرهنگ واژههای سره
دم، هنگام
-
آن
فرهنگ فارسی عمید
(ضمیر) 'ān برای اشاره به دور یا شخص غایب به کار میرود. Δ تنها در صورت همراه شدن با یک اسم نقش صفت را میپذیرد.
-
آن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: آنات] 'ān لحظۀ کوتاه؛ اندکی از زمان؛ دَم.