کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دیگ پختن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دیگ پختن
معنی
(پُ تَ) (مص ل .) کنایه از: دربارة کسی فکر یا تصمیمی داشتن .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
دیگ پختن
فرهنگ فارسی معین
(پُ تَ) (مص ل .) کنایه از: دربارة کسی فکر یا تصمیمی داشتن .
-
دیگ پختن
لغتنامه دهخدا
دیگ پختن . [ پ ُ ت َ ] (مص مرکب ) طبخ . (المصادر زوزنی ). قدر. (تاج المصادر بیهقی ). آشپزی . طعام پختن . طباخی . خوالیگری . غذاپختن : و آنجا[ در دو منزلی مدینه ] درختی بود بزرگ که آن را ذات النسا خواندند بسایه ٔ آن درخت فرود آمدند وخبر کاروان نیافتند...
-
واژههای مشابه
-
دیگ بر دیگ
لغتنامه دهخدا
دیگ بر دیگ . [ ب َ ] (اِ مرکب ) دیک بر دیک ، دوایی سمی مرکب از زرنیخ و جیوه و زنگار و آهک که در قدیم برای معالجه ٔ بعضی جراحتها بکار میرفت . مرگ موش ساخته . مرگ موش ساخته را گویند و آن را از زرنیخ مصعد سازند و از جمله سمیات است . (آنندراج ) (برهان )....
-
boiler
دیگ بخار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی بسپار، مهندسى شيمى] مخزن بستۀ تحت فشاری که در آن آب یا مایعات دیگر برای تولید مایع داغ یا بخار حرارت داده میشوند
-
ته دیگ
فرهنگ فارسی معین
(تَ) (اِمر.) ورقه ای از برنج ، سیب - زمینی یا نان که در ته دیگ چسبیده و برشته شده باشد.
-
دیگ نهادن
فرهنگ فارسی معین
(نَ دَ) (مص ل .) 1 - نهادن دیگ بر روی آتش ، دیگ بار کردن . 2 - (کن .) کر و فر و خودنمایی کردن ، لاف زدن .
-
دیگ افزار
فرهنگ فارسی معین
(اَ) (اِمر.) = دیگ اوزار. دیگ ابزار: داروهای خوشبویی که در دیگ خوراک پزی ریزند مانند فلفل ، زردچوبه ، زیره ، قرنفل ، دارچین ، هل و غیره ؛ توابل .
-
دیگ جوش
فرهنگ فارسی معین
(اِمر.) نوعی آش کم بها که فقیران و معمولاً درویشان خانقاه خورند. ؛ ~ هم زدن کنایه از: وقت تلف کردن .
-
ته دیگ
لغتنامه دهخدا
ته دیگ . [ ت َه ْ ] (اِ مرکب ) ته گیره . چیزی که از طعام برشته ، ته دیگ چسبیده باشد. (آنندراج ): ته دیگی ؛ جزء برشته ای ازغذا که به دیگ می چسبد. (ناظم الاطباء). قسمتی از پلویا چلو که در ته دیگ رنگ سرخ گیرد و برنجها بهم پیوسته میگردد. قسمت زیرین پلو و...
-
دیگ اوزار
لغتنامه دهخدا
دیگ اوزار. [ اَ ] (اِ مرکب ) دیگ ابزار. دیگ افزار. (از برهان ). || داروی گرم . (از برهان ) (از جهانگیری ). بوزار. رجوع به دیگ افزارشود. || دیگ بزرگ . (برهان ) (جهانگیری ).
-
دیگ بخار
لغتنامه دهخدا
دیگ بخار. [ گ ِ ب ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دستگاهی برای تولید بخار و آن از دو قسمت متشکل است ، کوره (محل سوختن سوخت ) و دیگ (ظرف بسته ای که در آن آب گرم میشود و به بخار تبدیل میگردد).رایج ترین اقسام آن یکی دیگ لوله ای گازی است مشتمل بر لوله های د...
-
دیگ بر
لغتنامه دهخدا
دیگ بر. [ب َ ] (اِ مرکب ) رجوع به دیگ بابرگی شود. گویا سفره ٔچرمین باشد که در سفر دیگ را با طعام در آن استوار کنند. (یادداشت مرحوم دهخدا). دیگ و دیگ بر، از اتباع است . || دیگچه . (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
دیگ برگی
لغتنامه دهخدا
دیگ برگی . [ ب َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) رجوع به دیگ بابرگی شود.
-
دیگ بسر
لغتنامه دهخدا
دیگ بسر. [ ب ِ س َ ] (ص مرکب ) وجود موهومی که کودکان را از آن ترسانند و گاه بر کسی پوستین وارونه پوشند و دیگی بر سر او نهند و بکودکان نمایند همین مقصود را. لولو. دمّام . (یادداشت مرحوم دهخدا).