کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دیگ بر بار کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
دیگ منجر
لغتنامه دهخدا
دیگ منجر. [ گ ِ م َ ج َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دیگ رخشنده . رعد توپ . رجوع به توپ و دیگ شود.
-
دیگ انداز
لغتنامه دهخدا
دیگ انداز. [ اَ ](نف مرکب ) طباخ و آشپز. (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
دیگ پخت
لغتنامه دهخدا
دیگ پخت . [ پ ُ ] (ن مف مرکب ) هر غذایی که در دیگ پخته باشند. (ناظم الاطباء) (آنندراج ). غذای مطبوخ در دیگ . || خوردنی . طعام : چونکه پختم بدور هفت هزاردیگ پختی چنین به هفت افزار.نظامی .
-
دیگ پز
لغتنامه دهخدا
دیگ پز. [ پ َ ] (نف مرکب ) آشپز. خوالیگر. طباخ . مطبخی . خوراک پز. پزنده . باورچی . قدار : شتربان و فراش با دیگ پزنبودند جز پیشکار علی . ناصرخسرو.مجلسش را میوه کش باشد جمال موصلی مطبخش را دیگ پز باشد اثیر مطبخی . انوری .دیگ پز باید که هرچه شور و ناخو...
-
دیگ پزی
لغتنامه دهخدا
دیگ پزی . [ پ َ ] (حامص مرکب ) آشپزی . طباخت . عمل دیگ پز. خوالیگری . باورچی گری .
-
شب دیگ
لغتنامه دهخدا
شب دیگ . [ ش َ ] (اِ مرکب ) نوعی از طعام که گوشت و شلغم را در دیگ نهند و شبانه در زیر آتش گذارند و فردای آن تناول کنند. (از ناظم الاطباء).
-
دیگ افزار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹دیگاوزار، دیگابزار› [قدیمی] dig[']afzār داروهای خوشبو از قبیل فلفل و زردچوبه و زیره و هل و دارچین که در خوراکها میریزند؛ افزار؛ اوزار؛ بوافزار.
-
دیگ بردیگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] digbardig دارویی مرکب از زرنیخ و زنگار و زیبق و آهک که در طب قدیم برای معالجۀ بعضی زخمها و جراحات به کار میرفته؛ مرگ موش.
-
دیگ پایه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) digpāye ۱. دیگدان؛ اجاق.۲. سهپایۀ آهنی که دیگ را روی آن میگذارند.۳. (نجوم) یکی از صورتهای فلکی شمالی؛ چنگ رومی؛ شلیاق.
-
دیگ پخت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] digpoxt = دیگجوش
-
دیگ جوش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت مفعولی) [قدیمی] digjuš ۱. خوراک سادهای که در دیگ جوشانده و بپزند.۲. آشی که در خانه یا خانقاه طبخ کنند و میان همسایگان یا درویشان قسمت کنند؛ دیگپخت.
-
ته دیگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) tahdig مقداری از پلو که در تهِ دیگ چسبیده و برشته شده باشد؛ تهگیره.
-
دیگ بخار
دیکشنری فارسی به عربی
غلاية
-
دیگ بخارپز
دیکشنری فارسی به عربی
باخرة
-
ته دیگ
لهجه و گویش تهرانی
پلوی برشته ته ظرف