کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دیو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
دیو دین
لغتنامه دهخدا
دیو دین . [ وِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از شیطان لعین است . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
دیو سپلت
لغتنامه دهخدا
دیو سپلت . [ وْ س ِ ل َ ] (اِ مرکب ) دیوسبلت . (برهان ). رجوع به دیوسبلت شود.
-
دیو سپید
لغتنامه دهخدا
دیو سپید. [ وِ س ِ ] (اِخ ) پهلوانی بود مازندرانی که رستم زال او را کشت . (برهان ) (از جهانگیری ). نام دیوی که رستم او را در مازندران کشته است . (شرفنامه ٔ منیری ). در افسانه های شاهنامه دیومعروف مازندران و در واقع سردار و پادشاه آن سرزمین در روزگار ...
-
دیو ستنبه
لغتنامه دهخدا
دیو ستنبه . [ وِ س ِ ت َم ْ ب َ / ب ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) یعنی بغایت بدی رسیده و معتاد گشته . مارد. (ترجمان القرآن ) (دهار). عفریت . (ترجمان القرآن ). دیو استنبه .عفریت . عفریته . مارد. مرید. (السامی چ عکسی ص 64).
-
دیو سفید
لغتنامه دهخدا
دیو سفید. [ وِ س َ / س ِ ] (اِخ ) دیو سپید. دیوی که رستم او را در مازندران کشته بود. (از غیاث ) : به ایرانیان گفت بیدار بیدکه من کردم آهنگ دیو سفید. فردوسی .یا غبارلاشه ٔ دیو سفیدبر سوار سیستان خواهم فشاند. خاقانی .بزر برکنی چشم دیو سفید. سعدی .رجوع ...
-
رام دیو
لغتنامه دهخدا
رام دیو. (اِخ ) نام یکی از سرداران کفار هند که بمخالفت با شیرشاه (متوفی 952 هَ . ق .) قیام کرد و بهمدستی سلهدی گروه بیشماری از مسلمانان از جمله احمدخان سور و سپاهیانش را کشتند و سرانجام در نبردی که با سپاه شیرشاه بفرماندهی رومی خان کرد کشته شد. رجوع ...
-
کار دیو
لغتنامه دهخدا
کار دیو. [ رِ وْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از کار وارونه و بخلاف عادت .کار دیو است و وارونه .
-
قره دیو
لغتنامه دهخدا
قره دیو. [ ق َ رَ وْ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان آتش بیک بخش سراسکند شهرستان تبریز واقع در 32هزارگزی باختر سراسکند و 25 هزارگزی خط آهن مراغه به میانه . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و معتدل است . سکنه ٔ آن 242 تن . آب آن از چشمه و رودخانه و محصول آن غلات و ...
-
ناپاک دیو
لغتنامه دهخدا
ناپاک دیو. [ وْ ] (اِ مرکب ) شیطان . اهریمن : نه من کشتم او را که ناپاک دیوببرد از دلم ترس گیهان خدیو. فردوسی .|| دیو ناپاک . پلید.
-
ناخن دیو
لغتنامه دهخدا
ناخن دیو. [ خ ُ ن ِ وْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) به معنی ناخن خوش است که نوعی از صدف باشدبغایت خوشبوی . (برهان قاطع) (آنندراج ) : ناخن دیو را پریرویان چونکه در زیر خویش دود کنندصرع را نافع آید وگرددحیض ایشان گشاده سود کنند. یوسف طبیب (از آنندراج ).ر...
-
مزدور دیو
لغتنامه دهخدا
مزدور دیو. [ م ُ رِ وْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شخص را گویند که کارهای لایعنی کند و در آن نه فایده ٔ دنیا و نه نفع آخرت بجهت او باشد و اینچنین شخص را هیزم کش دوزخ نیز گویند. مزدور دیوان . (آنندراج ) (برهان ). کسی که کاری کند که او را در آن نه فایده...
-
اژی دیو
لغتنامه دهخدا
اژی دیو. [ اِ دی ُ ] (اِخ ) آنتونی نی . یا ژیل دوویترب . (1480 - 1532 م .). کاردینال ایتالیائی و شاعر لاتینی .
-
باد دیو
لغتنامه دهخدا
باد دیو. [ دِ دیوْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دم دیو. افسون شیطان : اینهمه باد دیو بر جان تست . (تاریخ بیهقی ص 372). رجوع به باد شود.
-
خاکدان دیو
لغتنامه دهخدا
خاکدان دیو.[ ن ِ وْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از دنیا و عالم باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ) (غیاث اللغات ).
-
تنگ دیو
لغتنامه دهخدا
تنگ دیو. [ ت َ وْ ] (اِخ ) دهی از دهستان سوسن است که در بخش ایزه ٔ شهرستان اهواز واقع است و 190 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).