کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دیویسنا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دیویسنا
/divyasnā/
معنی
در آیین زردشتی، پرستندۀ دیو؛ پیرو دین باطل.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
دیویسنا
لغتنامه دهخدا
دیویسنا. [ وَ ی َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) در آیین زردشتی پرستنده ٔ دیوها. پروردگار باطل یا پیرو دین باطل . مقابل مزدیسنا. گویند مقصود از دین باطل دین غیر ایرانی است . در اوستا غالباً دیویسنا برای تورانیان آمده است و در بسیاری موارد با دروغ پرستنده یکجا...
-
دیویسنا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت، مقابل مزدیسنا) [قدیمی] divyasnā در آیین زردشتی، پرستندۀ دیو؛ پیرو دین باطل.
-
جستوجو در متن
-
دیویسنان
لغتنامه دهخدا
دیویسنان . [ وَ ی َ ](اِ مرکب ) پرستندگان دیو. مقابل مزدیسنان ، عابدین اورمزد. پیروان آئین های باطل . رجوع به دیویسنا شود.
-
گیْو
لهجه و گویش گنابادی
giw در گویش گنابادی یعنی بزرگ دیو ها ، مرجع تقلید و اطاعت پیروان مذهب گبری ، دیویسنا
-
اشته ائورونت
لغتنامه دهخدا
اشته ائورونت . [ اَ ت َ اَ ئورْ وَ ] (اِخ ) نام یکی از افراد قبیله ٔ خیون که پیرو دیویسنا بودند و در اوستا نام او آمده است .(از مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی ص 345).
-
گبر
لهجه و گویش گنابادی
gabr گبر در گویش گنابادی به معنای انسان تنومند و قوی هیکل گفته میشود.گبر به زرتشتیان قدیم که پس از حمله اعراب مسلمان نشدند به طئنه اطلاق میگردید.حال آنکه گبر ها با زرتشتیان فرق داشته اند و زرتشتیان مردگانشان را خاک نمیکردند بلکه جسد آنها را در کوهستا...
-
مزدیسنا
لغتنامه دهخدا
مزدیسنا. [ م َ دَ ی َ ] (اِخ ) (مرکب از «مزده »، به معنی دانا و در عرف آئین زرتشتی به خدای یگانه اطلاق میگردد + «یسنا» به معنی ستایش ) کلمه ای است اوستائی ، همان زبانی که بخشی از کتاب دینی اوستا بدان بر زبان زرتشت جاری شده است . دین آورده ٔ زرتشت . آ...
-
کی
لغتنامه دهخدا
کی . [ ک َ / ک ِ ] (اِ) مَلِک باشد...(لغت فرس اسدی چ اقبال ص 516). پادشاه بلندقدر و بزرگ مرتبه را گویند. (صحاح الفرس ، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جبار. (مفاتیح العلوم خوارزمی ، از یادداشت ایضاً): کیقباد. کیکاوس . کیخسرو. کی لهراسب . کی بشتاسب . ک...
-
لهراسب
لغتنامه دهخدا
لهراسب . [ ل ُ ] (اِخ ) پدر کی گشتاسب . از پادشاهان کیانی ، بنابه روایت فردوسی چون کیخسرو از کار جهان سته شد و آهنگ جهان دیگر کرد، تخت شاهی را به لهراسب که در درگاه کیخسرو مردی گمنام بود بخشید. بزرگان و پهلوانان خلاف آوردند و گفتند که او از تخم شاهان...