کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دیوهیکل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دیوهیکل
/divheykal/
معنی
آنکه به شکل دیو باشد.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
دیوهیکل
لغتنامه دهخدا
دیوهیکل . [ وْ هََ ک َ ] (ص مرکب ) آنکه دارای شکل و هیئت دیوان است . دیوقامت . بی اندام . بدقواره : ز لاحولم آن دیوهیکل بجست پری پیکر اندر من آویخت دست .سعدی .
-
دیوهیکل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. معرب] [قدیمی] divheykal آنکه به شکل دیو باشد.
-
جستوجو در متن
-
دست آویختن
لغتنامه دهخدا
دست آویختن . [ دَ ت َ ] (مص مرکب ) چنگ درزدن . با دست گرفتن : نادان همه جا با همه خلق آمیزدچون غرقه بهرچه دید دست آویزد. سعدی .ز لاحولم آن دیوهیکل بجست پری پیکراندر من آویخت دست .سعدی .
-
پری پیکر
لغتنامه دهخدا
پری پیکر. [ پ َ پ َ / پ ِک َ ] (ص مرکب ) که اندامی چون پری دارد : فریب پری پیکران جوان نخواهد کسی کو بود پهلوان . فردوسی .... و غلام پری پیکر... بالای سر بخدمت ایستاده . (گلستان ).ز لاحولم آن دیوهیکل بجست پری پیکر اندر من آویخت دست . (بوستان ).... بر...
-
هیکل
لغتنامه دهخدا
هیکل . [ هََ ک َ ] (ع اِ) هیأت . صورت و تنه ٔ مردم . (برهان ). صورت و شکل . (غیاث اللغات ). ریخت . کالبد. پیکر. (منتهی الارب ).صورت و شخص . ج ، هیاکل . (اقرب الموارد) : در مسکنی که هیچ نفرسایدفرسوده گشت هیکل مسکینم . ناصرخسرو.بحری است ژرف عالم کشتیش...
-
لاحول
لغتنامه دهخدا
لاحول . [ ح َ ] (ع جمله ٔ اسمیه ) (از: «لا» + «حول ») مختصر «لاحول و لاقوة الا باﷲ العلی العظیم » است و آن رابرای راندن دیو و شیطان ، بر زبان آرند : از گفتن لاحول گریزد شیطان . معزی .ز دست طبع و زبانت چنان گریزد بخل که دیو از آهن و لاحول و لفظ استغفا...