کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دیودیده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دیودیده
لغتنامه دهخدا
دیودیده . [ وْ دی دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) دیودید. کنایه از دیوانه و مجنون باشد. (برهان )(از انجمن آرا). مصروع . جن زده . پری دار : دیو دیدم ز خود شدم خالی دیودیده چنان شود حالی . نظامی .ملک چون جلوه ٔ دلخواه نو دیدتو گفتی دیودیده ماه نو دید.نظامی .
-
جستوجو در متن
-
مصروع
واژگان مترادف و متضاد
۱. پریزده، جنزده، حملهای، دیوانه، دیودیده، دیوزده، صرعی، غشی، مبتلا به صرع ۲. سایهزده، سایهدار
-
دیوفروبسته
لغتنامه دهخدا
دیوفروبسته . [ وْ ف ُ ب َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) دیوزده . دیودید. (آنندراج ). رجوع به دیودید و دیودیده شود.
-
آسیبی
لغتنامه دهخدا
آسیبی . (ص نسبی ) ذوجِنّه . پری زده . دیودیده . پری گرفته . دیوگرفته . دیوزده .سایه دار. سایه زده . دیودار. کوهه گرفته . بیوقتی شده .
-
دیودید
لغتنامه دهخدا
دیودید. [ وْ ](ن مف مرکب ) دیودیده . کنایه از دیوانه و مجنون . (برهان ). دیوانه و مجنون . (ناظم الاطباء). دیوگرفته . دیوزده . معتوه . جن زده . مصروع . ج ، دیودیدگان : چون ز دیو اوفتاد دیوسواررفت چون دیودیدگان از کار.نظامی .
-
دیوزده
لغتنامه دهخدا
دیوزده . [ وْ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) دیوگرفته یعنی دیوانه و آن را دیوزد نیز گویند. (انجمن آرا). دیوگرفته . (مجموعه ٔ مترادفات ص 11). مأروض . جن زده . مصروع . مجنون . دیودیده .
-
دیوگرفته
لغتنامه دهخدا
دیوگرفته . [ وْ گ ِ رِ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) جن زده . مصروع . دیودیده . دیودار. دیوزده : لرزان به تن چو دیوگرفته پیچان بجان چو مارگزیده .مسعودسعد.
-
دیوزد
لغتنامه دهخدا
دیوزد. [ وْ زَ ] (ن مف مرکب ) دیوزده . کسی که آسیب دیوش باشد. (غیاث ) (آنندراج ). جن زده . مصروع . مجنون . دیودیده : گهی چون دیوزد بیهوش گشتی فغان کردی و پس خاموش گشتی . (ویس و رامین ).بجست از خواب همچون دیوزد مردیکی آه از دل نالان برآورد.(ویس و رامی...
-
دیده
لغتنامه دهخدا
دیده . [ دی دَ / دِ ] (ن مف ) نعت یا صفت مفعولی از مصدر دیدن . مرئی و مشاهده شده . (برهان ) (از جهانگیری ). رؤیت شده . بمنظور. نگاه کرده شده . مشهود : بپرداخت و بگشاد راز از نهفت همه دیده با شهریاران بگفت . فردوسی .این طبیبان را نیز داروهاست ... و ت...
-
دیوانه
لغتنامه دهخدا
دیوانه . [ دی ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) از: دیو + انه ، ادات نسبت . (یادداشت مؤلف ). مانند دیو. همچون دیو. در اصل بیای مجهول بوده بمعنی کسی که منسوب و مشابه دیوان باشد در صدور حرکات ناملائم و در آخر این لفظ که «هاء» مختفی است برای نسبت و مشابهت باشد. (غ...
-
دلخواه
لغتنامه دهخدا
دلخواه . [ دِ خوا / خا ] (ن مف مرکب ) که دل خواهد. دل خواسته . آنچه دل بخواهد. آنچه دل آرزو کند. هر چیزکه مطلوب باشد. خوب . مرغوب . (آنندراج ). نیکو. محبوب . پسندیده . دوست داشتنی . مورد پسند. آنچه بر مراد و خواهش دل باشد و هر چیزی که محبوب بود. (ناظ...