کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دیوان نویس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
چم دیوان
لغتنامه دهخدا
چم دیوان . [ چ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان ویسیان بخش ویسیان شهرستان خرم آباد که در 33 هزارگزی باختر ماسور، کنار باختری راه شوسه ٔ خرم آباد به اندیمشک واقع است . جلگه و معتدل است و 200 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه ٔ خرم آباد. محصولش غلات ، حبوبات و لبنی...
-
دیوان بیگی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [فارسی. ترکی] [قدیمی] divānbeygi مٲمور مخصوص اجرای احکام و قوانین در عهد صفویه که به بعضی از دعاوی هم رسیدگی میکرد.
-
دیوان خانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] divānxāne عدالتخانه؛ دارالحکومه؛ جای قضاوت و حکمرانی.
-
صاحب دیوان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] sāhebdivān ناظر خزانه و مالیۀ دولت؛ عهدهدار عایدات ممکلت؛ کارپرداز لشکریان. Δ صاحب دیوانی در قدیم شغلی بوده معادل با وزارت دارایی امروزی. رئیس دبیرخانۀ پادشاهی را صاحب دیوان رسالت میگفتند.〈 صاحبدیوان ر...
-
دیوان محاکمات
دیکشنری فارسی به عربی
محکمة
-
دیوان سالاری
واژهنامه آزاد
بوروکراسی
-
گردنه ٔ دیوان دژ
لغتنامه دهخدا
گردنه ٔ دیوان دژ. [ گ َ دَ ن َ ی ِ دی دِ ] (اِخ ) گردنه ای است در راه بیستون به خرم آباد میان پل کاکارضا و تنگ رباط، واقع در 139000گزی بیستون .
-
دیوان سیاه کردن
لغتنامه دهخدا
دیوان سیاه کردن . [ دی ک َ دَ ] (مص مرکب ) دیوان سیه کردن . نامه ٔاعمال سیاه کردن . کنایه از معصیت کردن : بدوزخ برد مدبری را گناه که پیمانه پر کرد و دیوان سیاه .سعدی .
-
دیوان سیه کردن
لغتنامه دهخدا
دیوان سیه کردن . [ دی ی َهَْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) صحیفه ٔاعمال سیاه کردن . کنایه از معصیت کردن : ز غیبت چه میخواهد آن ساده مردکه دیوان سیه کرد و چیزی نخورد.سعدی .
-
صاحب دیوان رسالت
لغتنامه دهخدا
صاحب دیوان رسالت . [ ح ِ دی ن ِ رِ ل َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آنکه دیوان رسالت پادشاه دارد و نامه های او نویسد. دبیر. رئیس دفتر : از حدیث حدیث شکافد. ذوالریاستین که فضل بن سهل را گفتندو ذوالیمینین که طاهر را و ذوالقلمین که صاحب دیوان رسالت مأمون...
-
دیوان سالا ر
دیکشنری فارسی به عربی
بيروقراطي
-
دیوان سالا ری
دیکشنری فارسی به عربی
بيروقراطية
-
دیوان لغات الترک
واژهنامه آزاد
کتابی هزارساله از محمو کاشغری به زبان ترکی و عربی که برای آموزش زبان ترکی به عرب ها نگاشته شده است و شامل ده ها بیت شعر ترکی و ده ها ضرب المثل ترکی و بیش از 8000 واژ ه ترکی ناب است.
-
وابسته به دیوان سالا ری
دیکشنری فارسی به عربی
بيروقراطي
-
جستوجو در متن
-
حجت نویس
لغتنامه دهخدا
حجت نویس . [ ح ُج ْ ج َ ن ِ ] (نف مرکب ) حکم نویس . نویسنده ٔ محکمه . منشی : بحجت نویسان دیوان خاک بجاوید مانان مینوی پاک .نظامی .