کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دیو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دیو
/div/
معنی
۱. موجود خیالی و افسانهای که هیکل او شبیه انسان اما بسیار تنومند و زشت و مهیب و دارای شاخ و دم بوده.
۲. [قدیمی، مجاز] موجود گمراهکننده و بدکار نظیر شیطان.
۳. [قدیمی] مردان قویهیکل و دلاور. Δ مراد از دیوهای مازندران مردان تنومند بوده که پوشاکی از پوست حیوانات بر تن میکردهاند.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
ابلیس، اهرمن، اهریمن، روحپلید، شیطان، عفریت ≠ فرشته، ملک
دیکشنری
bogy, daemon, demon, devil, giant, goblin, monster, ogre
-
جستوجوی دقیق
-
دیو
واژگان مترادف و متضاد
ابلیس، اهرمن، اهریمن، روحپلید، شیطان، عفریت ≠ فرشته، ملک
-
دیو
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (اِ.) 1 - موجودی خیالی شبیه به انسان ، اما بسیار تنومند و زشت دارای شاخ و دُم . 2 - ابلیس ، شیطان .
-
دیو
لغتنامه دهخدا
دیو. [ وْ ] (اِ) نوعی از شیاطین . (برهان ). شیطان و ابلیس . (ناظم الاطباء). شیطان . (ترجمان القرآن ). آهرمن . (فرهنگ اسدی طوسی ). اهرمن : بکار آور آن دانشی کت خدیوبداده ست و منگر بفرمان دیو. بوشکور.فانسیه الشیطان ؛ دیو فراموش کرد آن غلام را با یاد نی...
-
دیو
لغتنامه دهخدا
دیو. [ وْ ] (هندی ، اِ) دیب . جزیره (به زبان مردم هند): مالدیو. لاکدیو. (یادداشت دهخدا).
-
دیو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: dév] div ۱. موجود خیالی و افسانهای که هیکل او شبیه انسان اما بسیار تنومند و زشت و مهیب و دارای شاخ و دم بوده.۲. [قدیمی، مجاز] موجود گمراهکننده و بدکار نظیر شیطان.۳. [قدیمی] مردان قویهیکل و دلاور. Δ مراد از دیوهای مازندران مردان ...
-
دیو
دیکشنری فارسی به عربی
تمثال , شبح , شرير , شيطان , عربة
-
دیو
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: dib طاری: div طامه ای: div طرقی: div کشه ای: div نطنزی: div
-
واژههای مشابه
-
کلاه دیو
لغتنامه دهخدا
کلاه دیو. [ ک ُهَِ وْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دساسة، سماروغ سفید و آن رستنی باشد که آن را خایه دیس و کلاه دیو نیز گویند. (حاشیه منتهی الارب ). و رجوع به مدخل بعد شود.
-
گهواره ٔ دیو
لغتنامه دهخدا
گهواره ٔ دیو. [ گ َهَْ رَ / رِ ی ِ وْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نام فنی از کشتی است که دو حریف یکدیگر را تکان میدهند تا یکی را بی خبر کرده بر زمین بنوازد. (بهار عجم ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ):همه رنگ و همه مکر و همه ریوست رقیب بی سخن صورت گهواره ٔ ...
-
نشیمن دیو
لغتنامه دهخدا
نشیمن دیو. [ ن ِ م َ ن ِ وْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از دنیا و عالم است . (برهان قاطع) (آنندراج ) (از انجمن آرا). نشیمند دیو. (ناظم الاطباء) : چون نترسم که در نشیمن دیوهیچ تعویذ جان نمی یابم .خاقانی .
-
نشیمند دیو
لغتنامه دهخدا
نشیمند دیو. [ن ِ م َ دِ وْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نشیمن دیو. عالم . دنیا. (ناظم الاطباء). رجوع به نشیمن دیو شود.
-
dust devil
تنورۀ دیو
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] تنورۀ خاک کاملاً رشدیافته و معمولاً کوتاهمدت
-
آفت دیو
لغتنامه دهخدا
آفت دیو. [ ف َ ت ِ وْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) صرع . دیوزدگی : تا برند از طریق چاره گری آفت دیو را ز جان پری .سنائی .
-
دیو بخوریدن
لغتنامه دهخدا
دیو بخوریدن . [ وْ ب ِ خوَ / خ ُ دَ ] (مص مرکب ) مخبط گشتن . مخبل گردیدن . رجوع به دیوبخوریده و نیز السامی فی الاسامی چ عکسی ص 73 شود.