کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دیفساقوس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دیفساقوس
/difsāqus/
معنی
گیاهی خاردار، برگهایش شبیه برگ کاهو و چسبیده به ساق. در میان برگ و ساق آن کرمهای ریز سفید تولید میشود. خسالکلاب؛ مشطالراعی؛ طوسک، دینساقوس.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
دیفساقوس
لغتنامه دهخدا
دیفساقوس . (معرب ، اِ) نوعی از خار. شوک الدراجین . جِنا. مشطالراعی . خس الکلب . عطشان . (یادداشت مؤلف ). گیاهی است پرخار که برگهای آن شبیه ببرگ کاهواست . در برگ و ساقه ٔ آن کرمهای ریز سفیدی تولید میشود. طوسک . این کلمه بصورت دینساقوس تحریف شده است .
-
دیفساقوس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از یونانی] (زیستشناسی) [قدیمی] difsāqus گیاهی خاردار، برگهایش شبیه برگ کاهو و چسبیده به ساق. در میان برگ و ساق آن کرمهای ریز سفید تولید میشود. خسالکلاب؛ مشطالراعی؛ طوسک، دینساقوس.
-
جستوجو در متن
-
طوسک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹توسک› (زیستشناسی) tusak = دیفساقوس
-
عطشان
لغتنامه دهخدا
عطشان . [ ع َ طَ ] (اِ) نوعی از خار است که آن را به تازی خس الکلب خوانند. (برهان ). نباتی است که به یونانی دیناقوس گویند. (اختیارات بدیعی ). نباتی است که آن را به یونانی دیناقوس نامند و به عربی خس الکلب و طرسک نامند. (مخزن الادویه ). دیفساقوس . (ابن ...
-
مشطالراعی
لغتنامه دهخدا
مشطالراعی . [ م َ طُرْ را ] (ع اِ مرکب ) دیناقوص است . (فهرست مخزن الادویه ). دینساقوس . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (از ترجمه ٔ صیدنه ). شوک الدراجین . دیفساقوس . دیبساقوس . خس الکلب . جنا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
دینسافوس
لغتنامه دهخدا
دینسافوس . (یونانی ، اِ) مصحف دیفساقوس بلغت یونانی نوعی از خار باشد و برگ آن ببرگ کاهو میماند و آن را بشیرازی طوسک خوانند و چون از هم بشکافند کرمهای کوچک از میان ساق و برگ آن برآید و آن را بتازی خس الکلب گویند و مشطالراعی همان است . (برهان ) (آنندراج...
-
شوک
لغتنامه دهخدا
شوک . [ ش َ ] (ع اِ) خار. ج ، اشواک . شوکة، یکی . (منتهی الارب ). خار. (دهار) (غیاث ). هر چیز سرتیز. لم . لام . تلو.تلی . بور. تیغ. (یادداشت مؤلف ). گیاهی که مانند سوزن بروید. ج ، اشواک . (از اقرب الموارد) : مرغزاری است این جهان که در اوعامه شوکان م...