کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دیش دیش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دیش دیش
لغتنامه دهخدا
دیش دیش . (اِخ ) دهی است از دهستان تبادکان بخش حومه ٔ شهرستان مشهد با 95 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
-
دیش دیش
لغتنامه دهخدا
دیش دیش . (اِخ ) دهی است از دهستان اسحاق آباد بخش قدمگاه شهرستان نیشابور با 440 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
-
جستوجو در متن
-
deess
دیکشنری انگلیسی به فارسی
دیش
-
dishrag
دیکشنری انگلیسی به فارسی
دیش ترا، کهنهء ظرف شویی
-
دیشلمه
لغتنامه دهخدا
دیشلمه . [ ل َ م َ / م ِ ] (ترکی ، مرکب ) (از: دیش ترکی ، بمعنی دندان + لمه که آن نیز ترکی و نوعی علامت مصدری است ): چای دیشلمه ؛ چای قند پهلو. دشلمه . (یادداشت مؤلف ). چای که شکر یا قند در آن حل نکرده باشند بلکه حب قند در دهن گذارند و چای تلخ را بش...
-
عضل
لغتنامه دهخدا
عضل . [ ع َ ض َ ] (اِخ ) ابن هون بن خزیمةبن مدرکة، از کنانه از مضر. جدی است جاهلی و فرزندانش با برادرزاده ٔ او به نام دیش درهم آمیختند و بنام «قارة» خوانده شدند. و قاره در عهد جاهلیت در تیراندازی شهرت داشتند و آنان هم پیمان بنی زهرة بودند و عبدالرحما...
-
لمه
لغتنامه دهخدا
لمه . [ل َ م َ / م ِ ] (ترکی ، پسوند) کلمه ٔ ترکی است و چون مزید مؤخری در بعض کلمات ترکی مستعمل در فارسی درآید. مزید مؤخری است در کلمات مأخوذه از ترکی و مجموع مرکب صورت اسم مصدری است که به معنی اسم است : تولمه (آتش سرخ کن یا آتش گردان )، سوزلمه (چ...
-
فنک
لغتنامه دهخدا
فنک . [ ف َ ن َ ] (اِ)گونه ای روباه کوچک اندام که بنام روباه خالدار نیز موسوم است . قدش کوتاه و پوستش قرمز و پشتش دارای موهایی است که انتهای آنها سفید است . قارساق . (فرهنگ فارسی معین ). نام جانوری باشد بسیارموی که از پوستش پوستین سازند، و بعضی گویند...
-
همیدون
لغتنامه دهخدا
همیدون . [ هََ ] (ق مرکب ) مخفف هم ایدون است یعنی همین دم و همین زمان و همین ساعت و هم اکنون . (برهان ). اکنون . حالا : کنون کشتن رستم آریم پیش ز دفتر همیدون به گفتار خویش . فردوسی .سزد گر نیاری به جانشان گزندسپاری همیدون به من شان ، به بند. فردوسی ....
-
زرگر
لغتنامه دهخدا
زرگر. [ زَ گ َ ] (ص مرکب ) بمعنی زرساز. (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ). (از: «زر» + «گر»، پسوند صنعت و شغل ). کسی که با زر کار کند. آن که آلت زرین سازد. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). صیاغ . صواغ . صائغ. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). و بمعنی اعم آنکه ادوات از...
-
زربفت
لغتنامه دهخدا
زربفت . [ زرر / زَ ب َ ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) و گاهی با تشدید راء، مخفف زربافت . قماش زرباف . (از آنندراج ). زرباف . زربافته . (ناظم الاطباء). زربافت . زربافته . زرباف . پارچه ای که در آن رشته های طلا بکار برده باشند. زرتار. زردوزی . (فرهنگ فارسی م...
-
خویش
لغتنامه دهخدا
خویش . [ خوی ] (ضمیر) خود. خوداو. شخص . خویشتن . (ناظم الاطباء) (از برهان قاطع). در غیاث اللغات بنقل ازبهار عجم آمده است که خویش مرادف خود مگر قدری تفاوت است چرا که لفظ خود فاعل و فعل تنبیه او واقع میشود بخلاف خویش زیرا که می گویند خود میکند و نمیگوی...
-
بیگانه
لغتنامه دهخدا
بیگانه . [ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) غیر. ناآشنا. (غیاث ). مقابل یگانه . (آنندراج ). مقابل آشنا. (از ناظم الاطباء). مقابل خودی . (یادداشت مؤلف ). اجنبی . غریبه . خارجی . غریب و اجنبی و کسی که از مردم آنجا نباشد. (از ناظم الاطباء). اجنبی . غیر. بیرونی . ...
-
خروس
لغتنامه دهخدا
خروس . [ خ ُ ] (اِ) دیک . نر از ماکیان و مرغ خانگی . (ناظم الاطباء). نرمرغ . مرغ نر. نرینه ٔ مرغ خانگی . خروچ . خروه . خرو. خره . گال . رنگین تاج . خروش . ابوحماد. برائلی . (یادداشت بخط مؤلف ). ابوالیقظان . ابوالنبهان . ابوسلیمان . ابوبرائل . ابوحسا...