کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دیر خالد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
دیر دیدن
لغتنامه دهخدا
دیر دیدن . [ دی دی دَ ] (مص مرکب ) دور دیدن . بعید دیدن : بلندیش بینا همی دیر دیدسر کوه چون تیغ شمشیر دید.فردوسی .
-
دیر دینار
لغتنامه دهخدا
دیر دینار. [ دَ رِ ] (اِخ ) ناحیه ای است در جزیره ٔ أقور. اما محل آن را نمیدانم ابن مقبل درباره ٔ آن اشعاری گفته است . (از معجم البلدان ).
-
دیر رسیدن
لغتنامه دهخدا
دیر رسیدن . [ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) با تأخیر آمدن . با فاصله از موعد مقرر فراز آمدن : داستان گر درست و دیر رسیداو بگاه آمد و بگاه رسید.سوزنی .
-
دیر ریفة
لغتنامه دهخدا
دیر ریفة. [ دَ رِ ف َ ] (اِخ ) دیری است مسیحی و قدیم بر ساحل شرقی رود نیل و به فاصله ٔ 7 کیلومتر از شهر اسیوط واقع است . (از الموسوعة العربیة المیسرة).
-
دیر زکی
لغتنامه دهخدا
دیر زکی . [ دَ رِ زَک ْ کا ] (اِخ ) دیری است در رها درمقابل تپه ای که به آن تل زفربن الحارث الکلابی گویندو در آن دهی است که میگویند طرح آن را عبدالملک بن صالح الهاشمی ریخت . خالدی گوید که این دیر در رقه نزدیک فرات است اما شابشتی گوید این دیر در رقه ا...
-
دیر زنگی
لغتنامه دهخدا
دیر زنگی . [ دَ رِ زَ ] (اِخ ) دیری است نزدیک شهر رها. (یادداشت مؤلف ).
-
دیر زور
لغتنامه دهخدا
دیر زور. [ دَ رِ ] (اِخ ) مدائنی از شیوخ خود نقل کرده است که عمربن الخطاب در سال 14 هَ . ق . شریح بن عامر برادر سعدبن بکر را ببصره فرستاد و به او گفت کمک مسلمانان باش پس او به اهواز رفت و سپس در دیرزور کشته شد. (از معجم البلدان ). رجوع به دیرالزور شو...
-
دیر زیستن
لغتنامه دهخدا
دیر زیستن . [ ت َ ](مص مرکب ) عمر بسیار کردن . دراز زیستن : شاد باش و دیر باش و دیرمان و دیرزی کام جوی و کام یاب و کام خواه و کام ران . فرخی .دیرزی و آنکه عز تو طلبدهمچو تو شاد باد و دیر زیاد. فرخی .- دیرزی ؛ بسیار بمان و زندگانی کن . (برهان ) (انجم...
-
دیر سابا
لغتنامه دهخدا
دیر سابا. [ دَ رِ ] (اِخ ) قریه ای است در موصل . (از معجم البلدان ).
-
دیر سابان
لغتنامه دهخدا
دیر سابان . [ دَ رِ ] (اِخ ) نام دیری است که معنای آن در زبان سریانی ، دیر جماعت است . (از تاج العروس ). سابان در سریانی اسم شیخ است این دیر همان دیر رمانین است . (از معجم البلدان ). و رجوع به دیرالسابان و دیر رمانین شود.
-
دیر سابر
لغتنامه دهخدا
دیر سابر. [ دَ رِ ب ُ ] (اِخ ) نزدیک بغداد است بین دیهیهای مزرقه و صالحیه . (از معجم البلدان ).
-
دیر سابر
لغتنامه دهخدا
دیر سابر. [ دَ رِ ب ُ] (اِخ ) از نواحی دمشق است که در آن عمربن محمدبن عبداﷲبن زیدبن معاویةبن ابی سفیان اموی که او را ابن ابوالفجار می نامیدند سکنی گزید. (از معجم البلدان ).
-
دیر ساختن
لغتنامه دهخدا
دیر ساختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) دیر ترتیب دادن . دیر تهیه کردن : با همه زیرکی و استادی دیر سازم و لیک بد سازم .علی تاج حلوایی .
-
دیر سرجس
لغتنامه دهخدا
دیر سرجس . [ دَ رِ س َ ج ِ ] (اِخ ) یا بَکﱡس بنام دو راهب نجرانی است . شابشتی محل آن را در طیزناباذ میان کوفه و قادسیه ذکر کرده که میان آن و قادسیه فاصله ٔ یک میل است و مردم خرابه های آن دیر را «قباب ابونواس » گویند. (از معجم البلدان ).
-
دیر سعد
لغتنامه دهخدا
دیر سعد. [ دَ رِ س َ ] (اِخ ) دیری است که میان سرزمین غطفان و شام واقع است . (از معجم البلدان ).