کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دیریاب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دیریاب
/diryāb/
معنی
آنچه دیر پیدا شود؛ آنچه به دشواری بهدست آید.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. بیوقوف
۲. صعبالحصول ≠ سهلالوصول
دیکشنری
scarce
-
جستوجوی دقیق
-
دیریاب
واژگان مترادف و متضاد
۱. بیوقوف ۲. صعبالحصول ≠ سهلالوصول
-
دیریاب
لغتنامه دهخدا
دیریاب . [ رْ ] (نف مرکب ) کندذهن . کودن . کورذهن . بلید. کندفهم . بطی ٔ الادراک . کند. مشکل فهم . دیرفهم . دیر دریابنده : کسی را که مغزش بود با شتاب فراوان سخن باشد و دیریاب . فردوسی .دل تیره ز اندیشه ٔ دیریاب همی تخت شاهی نمودش بخواب . فردوسی .دیری...
-
دیریاب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [قدیمی] diryāb آنچه دیر پیدا شود؛ آنچه به دشواری بهدست آید.
-
جستوجو در متن
-
دشواریاب
واژگان مترادف و متضاد
دیریاب، صعبالحصول ≠ آسانرس، سهلالوصول
-
صعبالحصول
واژگان مترادف و متضاد
دشواریاب، دیریاب، صعبالوصول ≠ سهلالحصول
-
دیریابی
لغتنامه دهخدا
دیریابی . [ رْ ](حامص مرکب ) صفت دیریاب . کم یابی . ندرت . شذوذ. || کندی . بلادت . دیرفهمی . رجوع به دیریاب شود.
-
صعبالوصول
واژگان مترادف و متضاد
دیریاب، سختیاب، صعبالحصول ≠ زودیاب، سهلالوصول
-
سهلالوصول
واژگان مترادف و متضاد
زودیاب، سهلالحصول، یافتنی ≠ دستنیافتنی، دیریاب، دشواریاب، نایاب
-
تیزفهم
واژگان مترادف و متضاد
زیرک، سریعالانتقال، ذکی، هوشمند ≠ دیرفهم، بیق، دیریاب
-
یاب
فرهنگ فارسی معین
(اِفا.) در ترکیب ، به صورت مزید مؤخر به معنی یابنده آید: دیریاب ، فلزیاب .
-
پیچیده
فرهنگ فارسی معین
(دِ) (ص مف .) 1 - تابیده . 2 - درنوشته . 3 - نامفهوم ، دیریاب . 4 - دشوار، بغرنج .
-
دیربرخورد
لغتنامه دهخدا
دیربرخورد. [ ب َ خوَرْ / خُرْ ] (ص مرکب ) دیریاب . دیرانتقال . کندذهن . دیرفهم . بلید. (یادداشت مؤلف ).
-
صعب الوصول
لغتنامه دهخدا
صعب الوصول . [ ص َ بُل ْ وُ ] (ع ص مرکب ) دشواررس . دشواریاب . دیریاب . آنچه به آسانی وصول نشود.
-
کورذهن
لغتنامه دهخدا
کورذهن . [ ذِ ] (ص مرکب ) کم حافظه . بیهوش . (فرهنگ فارسی معین ). دیریاب . بلید. کندذهن .کودن . کند. کندفهم . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).