کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دیرگاه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دیرگاه
/dirgāh/
معنی
۱. زمان دیر؛ زمان قدیم؛ از مدت دراز.
۲. دیروقت؛ بیموقع؛ دیرگاهان؛ دیرگهان.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
late
-
جستوجوی دقیق
-
دیرگاه
فرهنگ فارسی معین
(ص مر.) 1 - زمان قدیم . 2 - دیروقت .
-
دیرگاه
لغتنامه دهخدا
دیرگاه . (ق مرکب ) زمانی دراز. زمان طولانی و ممتد از زمان معلوم . (یادداشت مؤلف ) : تو از دیر گاهست با گنج خویش گزیدستی از بهر ما رنج خویش . فردوسی .نقل با باده بود باده دهی نقل بده دیرگاهست که این رسم نهاد آنکه نهاد. فرخی .خزیمه دیرگاه زن نکرد که ن...
-
دیرگاه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹دیرگه› dirgāh ۱. زمان دیر؛ زمان قدیم؛ از مدت دراز.۲. دیروقت؛ بیموقع؛ دیرگاهان؛ دیرگهان.
-
جستوجو در متن
-
دیرگاهان
لغتنامه دهخدا
دیرگاهان .(ق مرکب ) به دیرگاه . دیرگاه . رجوع به دیرگاه شود.
-
مدت مدید
فرهنگ واژههای سره
دیرگاه
-
دیرگهان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] dirgahān = دیرگاه
-
late
دیکشنری انگلیسی به فارسی
دیر است، اخیرا، تا دیر وقت، تا دیرگاه، بیگاه، دیر، مرحوم، گذشته، اخیر، کند، تازه
-
دیروقت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. عربی] dirvaqt ۱. دیرگاه؛ زمان دیر؛ زمان قدیم.۲. (صفت) بیموقع؛ بیهنگام.
-
بوق سگ
لهجه و گویش تهرانی
دیرگاه ، شب،زمان منع عبور که با بوق اعلام وسگ ها را رها میکردند
-
دیرگاهی
لغتنامه دهخدا
دیرگاهی . (ص نسبی مرکب ، ق مرکب ) مدتی مدید. منسوب به دیرگاه . مدتی طویل . مقابل زودگذار. (یادداشت مؤلف ) : به کوه اندرون مانده ٔ دیرگاهی به سنگ اندرون زاده ٔ باستانی . فرخی . || قدیم . دیرینه :بگفت این و پس هر دو برخاستندغم دیرگاهی ز دل کاستند.فردو...
-
جراح
لغتنامه دهخدا
جراح . [ ج ُرْ را ] (اِخ ) سباک بن منذر شیبانی . وی مردی پاک دین و نیکوسیرت بود که از طرف عمربن عبدالعزیزوالی سیستان شد و دیرگاه آنجا بماند و مردمان از اوآسایش یافتند. و فتنه برخاست تا آنکه عمربن عبدالعزیز او را عزل کرد. (از تاریخ سیستان چ بهار ص 123...
-
دیرگه
لغتنامه دهخدا
دیرگه . [ گ َه ْ ] (ق مرکب ) مخفف دیرگاه . مدتی طویل : اگرچه دیرگه از خدمت تو بودم دورنرفته بودم جایی که عیبی آید از آن . فرخی .بدی دیر گه کان کمان پیش شاه کشیدستمی بر امید تو ماه . اسدی .- از دیرگه باز ؛ از زمانی دراز. از مدتی پیش : درست از گمان من ...
-
ناشتا
لغتنامه دهخدا
ناشتا. [ ش ْ /ش ِ ] (ص ) ناهار را گویند که از بامداد باز چیزی نخوردن است . (برهان قاطع) . به معنی نهار که از دیرگاه چیزی نخورده باشد و آن را ناشتاب نیز گویند. (انجمن آرا). کسی که از صبح چیزی نخورده باشد. (فرهنگ نظام ) . گرسنه بودن یعنی نهار ماندن که ...
-
عشیة
لغتنامه دهخدا
عشیة. [ ع َ شی ی َ ] (ع اِ) آخر روز. (منتهی الارب ). شبانگاه . (زمخشری ) (دستور اللغة). شبانگاه ، از نماز شام تا نماز خفتن . (دهار). به معنی «عشی ّ» است ، چنانکه گویند: أتیته عشیة أمس یا عشی أمس ، و برخی گویند عشیة مؤنث عشی است و عرب آن را به معن...