کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دیروز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دیروز
/diruz/
معنی
روز گذشته؛ روز پیش؛ روز پیش از امروز؛ دینه.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
yesterday
-
جستوجوی دقیق
-
دیروز
لغتنامه دهخدا
دیروز. (اِ مرکب ، ق مرکب ) روز گذشته . (آنندراج ). روز پیش از امروز. دی . امس . خلاف فردا. روز قبل از روزی که در آن باشند.
-
دیروز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) diruz روز گذشته؛ روز پیش؛ روز پیش از امروز؛ دینه.
-
دیروز
دیکشنری فارسی به عربی
امس
-
دیروز
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: hezze طاری: hezze طامه ای: hizzi طرقی: hezze کشه ای: hezze نطنزی: heze
-
واژههای مشابه
-
دیروز و امروز
فرهنگ گنجواژه
گذر زمان.
-
دیروز یک کیلو برنج خریدم.
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: hezze ye kilu berenǰ-em behri. طاری: heze-m yek kilu berenǰ behri. طامه ای: hezze i kilu beranǰ-om bo:ri. طرقی: hezze yak kilu-m berenǰ behri. کشه ای: hezze yek kilu berenǰ-em behri. نطنزی: hezze ye kilu berenǰ-om bahri.
-
دیروز با خانواده به دشت (/ صحرا / بیرون / باغ) رفتیم.
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: hezze xo vačahâ bešdima dašd. طاری: heze xo kiyavâda bešoyim sahrâ. طامه ای: hezze xânevâdegi bošeɹim (/ bošeɂim) raz. طرقی: hezze xoye kiyavâda bešoyim dašd. کشه ای: hezze xo xânevâda bešoyim bar. نطنزی: hezze bâ kiyavâda bašoyim dašt.
-
جستوجو در متن
-
عرصام
لغتنامه دهخدا
عرصام . [ ع ِ ] (ع اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ). اسد. (اقرب الموارد). عَراصِم . عَرصم . رجوع به عراصم و عرصم شود.
-
عرصتان
لغتنامه دهخدا
عرصتان . [ ع َ ص َ ] (ع اِ) تثنیه ٔ عرصة (در حال رفع). رجوع به عرصة شود. || (اِخ ) دو فضاء است در عقیق مدینه که آنرا عصة الصغری و عرصة الکبری گویند. (از منتهی الارب ). دو بقعه است در عقیق مدینه ، کبری و صغری . (از اقرب الموارد). در عقیق است از نواحی ...
-
عرصف
لغتنامه دهخدا
عرصف . [ ع َ ص َ ] (ع اِ) حشیشی است که آنرا به شیرازی ماش دارو و به یونانی کمافیطوس خوانند. (برهان ). نباتی است . (از اقرب الموارد). گیاهی است یونانی مانند مافیطوس که ورقش با آب عسل چهل روز نوشیدن ، دافع عرق النساء است و هفت روز، دافع یرقان . (منتهی ...
-
عرصفة
لغتنامه دهخدا
عرصفة. [ ع َ ص َ ف َ ] (ع مص ) کشیدن و به درازا دوباره کردن . (از منتهی الارب ). جذب کردن و کشیدن چیزی و آن را از طول شکافتن و پاره کردن . (از اقرب الموارد).
-
عرصم
لغتنامه دهخدا
عرصم . [ ع َ ص َ ] (ع ص ) بسیار خورنده . (منتهی الارب ). أکول . (اقرب الموارد). || خرم و شادمان . (منتهی الارب ). نشیط. (اقرب الموارد).
-
عرصم
لغتنامه دهخدا
عرصم . [ ع ِ ص َ م م ] (ع ص ) نزار و نرم تن . (منتهی الارب ). ضعیف جسم . (از اقرب الموارد). || توانای درشت گوشت . قوی و سخت گوشت . و آن از اضداد است . (از اقرب الموارد). || (اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ). اسد. (اقرب الموارد). عِرصام . عُراصِم . رجوع ...