کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دیرنده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دیرنده
/dirande/
معنی
طولانی؛ دیرکننده؛ دیرپای: ◻︎ چو پاسی از شب دیرنده بگذشت / برآمد شعریان از کوه موصل (منوچهری: ۶۶).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
دیرنده
لغتنامه دهخدا
دیرنده . [ رَ دَ / دِ] (نف ) دیرکننده . دوام کننده . مدت گیرنده . بمعنی دیرند است که مدت دراز و زمان عالم باشد. (برهان ). || بدرازا کشیده . (یادداشت مؤلف ) : چو پاسی از شب دیرنده بگذشت بر آمد شعریان از کوه موصل . منوچهری .چو آفتاب نهان شد نهان شد از...
-
دیرنده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] dirande طولانی؛ دیرکننده؛ دیرپای: ◻︎ چو پاسی از شب دیرنده بگذشت / برآمد شعریان از کوه موصل (منوچهری: ۶۶).
-
جستوجو در متن
-
بادوام
فرهنگ واژههای سره
دیرنده
-
ابطاء
لغتنامه دهخدا
ابطاء. [ اَ طَءْ ] (ع ن تف )کندتر. درنگی تر. دیرآینده تر. دیرنده تر : ابطاء من غراب نوح . ابطاء من فِنْد.ابطاء من مهدی الشیعة.
-
طولانی
واژهنامه آزاد
دراز، دیریاز. "دیریاز" از "دیر" و "یازنده" رویهم میشود "دیرنده" و "دیرکشنده". در ایوان شاهی شبی دیریاز / به خواب اندرون بود با اَرنَواز (فردوسی).
-
دیرند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] dirand ۱. دهر؛ روزگار.۲. (صفت) دراز و دیرباز؛ مدت دراز؛ روزگار دراز.۳. (صفت) دیرکننده و دیرپای؛ بادوام؛ دیرنده: ◻︎ شبی دیرند و ظلمت را مهیا / چو نابینا در او دو چشم بینا (رودکی: ۵۴۷).
-
دیرند
لغتنامه دهخدا
دیرند. [ رَ ] (ص ) دیرپای . (یادداشت مؤلف ). بمعنی دیریاز است که دراز است . (برهان ). دیرنده . به معنی دیریاز و دراز. (انجمن آرا) (از آنندراج ). طویل . (یادداشت مؤلف ) : شبی دیرند و ظلمت را مهیاچو نابینا در او دو چشم بینا. رودکی . || مدت دراز. || د...
-
آجل
لغتنامه دهخدا
آجل . [ ج ِ ] (ع ص ، اِ)بامهلت . دیرنده . تأخیرکننده . ضد عاجل : عاجل نبود مگر شتابنده هرگز نرود ز جای خویش آجل . ناصرخسرو. || دیر، مقابل زود : بدین زودی ندانستم که ما راسفر باشد بعاجل یا به آجل . منوچهری . || آخرت . مقابل عاجل به معنی دنیا : باری ع...
-
آن
لغتنامه دهخدا
آن . (ع پسوند) َان . علامت تثنیه در حال رفع: اَبَوان . توأمان . شِعْرَیان . فرقدان . مَلَوان : شده شِعْرَیانش چو دو چشم مجنون شده فرقدانش چو دوخد لیلی . منوچهری .چو پاسی از شب دیرنده بگذشت برآمد شِعْرَیان از کوه موصل . منوچهری .ای نیاموخته ادب زَ اب...
-
شعریان
لغتنامه دهخدا
شعریان . [ ش ِ ] (اِخ ) به صیغه ٔ تثنیه ، دو ستاره ٔ شعری یعنی شعری العبور و شعری الغمیصاء. (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). اختاسهیل . شعرای شامی و شعرای یمانی : چو پاسی از شب دیرنده بگذشت برآمد شعریان از کوه موصل . منوچهری .شده شعریا...
-
شرمنده
لغتنامه دهخدا
شرمنده . [ ش َ م َ دَ / دِ ] (ص مرکب ) شرمسار. شرمگین . (فرهنگ فارسی معین ). خجل . (ناظم الاطباء). منفعل . سرافکنده . شرمسار. (مخفف شرم منده - از شرم به معنی حیا، و منده و مند). (یادداشت مؤلف ). اسم فاعل از شرمیدن ، اگرچه شرم اسم جامد است مگر آنکه ف...
-
دیریاز
لغتنامه دهخدا
دیریاز. [ رْ ] (نف مرکب ) (از: دیر = طویل ، دور + یاز = یازنده . کشنده ، دراز شونده ). دیرکشنده . دراز. طویل پردوام . دیرنده . درازمدت . دیرکش . بعضی از فرهنگ نویسان گمان برده اند که کلمه ٔ دیر یاز با باء موحده است به قیاس از دیرباز. (از یادداشت مرحو...
-
موصل
لغتنامه دهخدا
موصل . [ م َ / مو ص ِ ] (اِخ ) شهری است میان عراق و جزیره . (از المنجد). شهری است [ از جزیره ] بزرگ با هوای درست و نعمت اندک . (حدود العالم ). یاقوت آن را چنین وصف میکند: شهر مشهور بزرگ و یکی از مراکز کم نظیر بلاد اسلامی است از حیث عظمت و کثرت نفوس و...
-
اسرار
لغتنامه دهخدا
اسرار. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ سِرّ . رازها. (منتهی الارب ). نهانی ها. بنات الصدور. (المرصع). بنات الضمیر. (المرصع). رجوع به سِرّ شود : تو گوئی از اسرار ایشان همی فرستد بدو آفتاب اسکدار. عنصری .با وی [ احمد بوعمرو ] خلوتها کردی [ سبکتکین ] و شادی و غم و اس...