کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دیرجنب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دیرجنب
/dirjomb/
معنی
۱. دیرجنبنده.
۲. آنکه دیر از جا برخیزد.
۳. آنکه بهکندی حرکت کند.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
unwieldy
-
جستوجوی دقیق
-
دیرجنب
لغتنامه دهخدا
دیرجنب . [ جُمْب ْ ] (نف مرکب ) که دیر جنبد. که سریع الحرکة نباشد. کندحرکت . آنکه در شروع بکار کاهلی کند. (یادداشت مؤلف ).
-
دیرجنب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [مجاز] dirjomb ۱. دیرجنبنده.۲. آنکه دیر از جا برخیزد.۳. آنکه بهکندی حرکت کند.
-
واژههای همآوا
-
دیر جُنب
لهجه و گویش تهرانی
تنبل
-
جستوجو در متن
-
آهسته کار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) 'āhestekār آنکه به کندی حرکت کند یا کار کند؛ کند؛ کندکار؛ دیرجنب.
-
بطیء
واژگان مترادف و متضاد
۱. آهسته، یواش ≠ تند، سریع ۲. درنگکار، دیرجنب، کند ۳. کندرو ≠ تندرو، سریعالسیر
-
گران خیز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مقابلِ سبکخیز] [قدیمی، مجاز] gerānxiz آنکه دیر از جا برخیزد؛ دیرجنب: ◻︎ از گرانخیزان خواب صبح فصل گل مباش / میرسد خوابی که بیداری فراموشت شود (رضی دانش: لغتنامه: گرانخیز).
-
آهسته کار
لغتنامه دهخدا
آهسته کار. [ هَِ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) بطی ٔ. کند. دیرجُنْب . کر : مگر میرفت استاد مهینه خری میبرد بارش آبگینه یکی گفتش که بس آهسته کاری بدین آهستگی بر خر چه داری چه دارم ، گفت دل پرپیچ دارم اگر این خر بیفتد هیچ دارم .عطار.|| متأنی . درنگی . نرم .
-
دیر
لغتنامه دهخدا
دیر. (ق ) مدت متمادی . در برابر زود. (از برهان ). مدتی بسیار پس از وقت موعود یا وقت معتاد. پس از زمانی که سزاوار بود. زمانی طویل . مقابل زود. مقابل زمانی کوتاه . مدتی دراز. بسیار زمان . دیر زمانی . مدتی مدید و طویل و طولانی . (یادداشت مؤلف ). و با م...
-
آب
لغتنامه دهخدا
آب . (اِ) (اوستائی آپ ap، سانسکریت آپ َ apa، پارسی باستانی آپی api، پهلوی آپ ap) مایعی شفاف بی مَزه و بوی که حیوان از آن آشامد و نبات بدان تازگی و تری گیرد. و آن یکی از چهار عنصر قدماست و به عربی آن را ماء و بلال خوانند. و ابوحیّان و ابوالحیوة و ابوا...