کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دیدوان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دیدوان
/didvān/
معنی
= دیدبان
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
دیدوان
لغتنامه دهخدا
دیدوان . (اِ مرکب ) دیدبان . دیده بان . رجوع به دیدبان شود: اذکاه ؛ دیدوان فرستادن . (تاج المصادر بیهقی ).
-
دیدوان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] didvān = دیدبان
-
جستوجو در متن
-
دیده وان
لغتنامه دهخدا
دیده وان . [ دی دَ / دِ ] (اِ مرکب ) (از: دیده + وان = بان ) دیدوان . دیدبان . دیده بان . (آنندراج ).
-
اذکاء
لغتنامه دهخدا
اذکاء. [اِ ] (ع مص ) اذکاء نار؛ برافروختن آتش را. (منتهی الارب ). تیز کردن آتش و چراغ را. (تاج المصادر بیهقی ). روشن کردن آتش . برکردن چراغ . || اذکاء عین ؛ دیدبان برگماشتن . (منتهی الارب ). دیدوان فرستادن .
-
دیدبان
لغتنامه دهخدا
دیدبان . [ دی دَ ] (اِ مرکب ) (از: دید +بان ، پسوند حفاظت ). دیده بان . دیدوان . شخصی را گویندکه بر جای بلند مانند سر کوه و بالای کشتی نشیند و هرچه از دور بیند خبر دهد و او را بعربی ربیئة خوانند. (برهان ) (ناظم الاطباء). کسی که بالای بلندی نشسته آمدن...