کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دیده دار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دیده دار
/didedār/
معنی
= دیدبان
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
دیده دار
لغتنامه دهخدا
دیده دار. [ دی دَ / دِ ] (نف مرکب ) (از: دیده + دار) دیدبان . دیده . شخصی را گویند که بر سرتیر کشتی نشیند یا بر سر کوه بلند و از دور هرچه بیند از لشکر و دشمن و غیر آن خبر دهد. (جهانگیری ). بمعنی دیده بان است و او شخصی باشد که بر جای بلند نشیند و آنچه...
-
دیده دار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [قدیمی] didedār = دیدبان
-
واژههای مشابه
-
دیدَه
لهجه و گویش بختیاری
dida دوده.
-
کن دیده
لغتنامه دهخدا
کن دیده . [ ک َ دِ ] (اِخ ) دهی از دهستان بهمئی گرمسیر است که در بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان واقع است و 120 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
کیهان دیده
لغتنامه دهخدا
کیهان دیده . [ ک َ / ک ِ دی دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) رجوع به گیهان دیده شود.
-
گوهر دیده
لغتنامه دهخدا
گوهر دیده . [ گ َ / گُو هََ رِ دی دَ / دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بینایی . چشم . دیده : گوهر دیده کجا فرسوده ای پنج حس را در کجا پالوده ای . مولوی .|| کنایه از اشک دیده باشد.
-
گیسوان دیده
لغتنامه دهخدا
گیسوان دیده . [ ن ِ دی دَ / دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از مژگان چشم باشد. (بهار عجم ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : افسرد آتش دل و آب سرشک ماندبر گیسوان دیده خضاب سرشک ماند. طالب آملی (از بهار عجم ).مؤلف بهار عجم گوید: ملا ابوالبرکات منیر بر ...
-
گهر دیده
لغتنامه دهخدا
گهر دیده . [ گ ُ هََ رِ دَ / دِ ] (ترکیب اضافی ،اِ مرکب ) مخفف گوهر دیده . رجوع به همین کلمه شود.
-
کوتاه دیده
لغتنامه دهخدا
کوتاه دیده . [ دَ / دِ ] (ص مرکب ) کوتاه بین . کوتاه دید. ج ، کوتاه دیدگان . (فرهنگ فارسی معین ) : من دیده ام که حد مقامات او کجاست آنان ندیده اند که کوتاه دیده اند. خاقانی .کوتاه دیدگان همه راحت طلب کنندعارف بلا که راحت وی در بلای اوست . سعدی .از رخ...
-
کوته دیده
لغتنامه دهخدا
کوته دیده . [ ت َه ْ دی دَ / دِ ] (ص مرکب ) کوتاه دیده . کوتاه بین . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کوتاه دیده و کوتاه بین شود.
-
گاو دیده
لغتنامه دهخدا
گاو دیده . [ دی دَ / دِ ] (اِ مرکب ) نوعی از نان معروف . (آنندراج ).
-
نم دیده
لغتنامه دهخدا
نم دیده . [ ن َ دی دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) چیزی یا محلی که رطوبت بدان رسیده . نمین .نمناک . (آنندراج ). چیزی که رطوبت دارد : بود سرمست را خوابی کفایت گل نم دیده را آبی کفایت . نظامی .|| چشم گریان . (ناظم الاطباء). || به اصطلاح لوطیان ، کنایه از فرج نم...
-
نوخواب دیده
لغتنامه دهخدا
نوخواب دیده . [ ن َ / نُو خوا / خا دی دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) تازه بالغ. (یادداشت مؤلف ). نیز رجوع به خواب دیده شود.
-
نور دیده
لغتنامه دهخدا
نور دیده . [ رِ دی دَ / دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نور بصر. قوه ٔ بینائی . سوی چشم . || کنایه از فرزند عزیز. قرةالعین . نور چشم . نورچشمی : ای نور دیده پای که بر خاک می نهی بگذار تا به دیده بروبیم راه را.سعدی .