کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دیده باز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
مصیبت دیده
لغتنامه دهخدا
مصیبت دیده . [ م ُ ب َ دی دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) سوکوار. ماتمی . داغدیده . عزادیده . ماتمزده . که فرزند یابرادر یا عزیزی دیگر از دست داده باشد. مصیبت زده . عزادار. (از یادداشت مؤلف ). رجوع به مصیبت زده شود.
-
ملامت دیده
لغتنامه دهخدا
ملامت دیده . [ م َ م َ دی دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) ملامت کشیده . ملامت زده . سرزنش دیده . نکوهیده شده . آنکه مورد عتاب و سرزنش واقع شده : بدان مشکو که فرمودی رسیدم در او مشتی ملامت دیده دیدم . نظامی .و رجوع به ترکیب ملامت دیدن ذیل ملامت شود.
-
اعمی دیده
لغتنامه دهخدا
اعمی دیده . [ اَ ما دی دَ / دِ ] (ص مرکب ) کورچشم . نابینا. آنکه بینایی چشم از دست داده : ور تو اعمی دیده ای بر دوش احمد دار دست کاندرین ره قائد تو مصطفی به مصطفی .خاقانی .
-
الم دیده
لغتنامه دهخدا
الم دیده . [ اَ ل َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) آنکه رنج و درد بیند. رجوع به اَلَم شود.
-
باران دیده
لغتنامه دهخدا
باران دیده . [ دی دَ /دِ ] (نف مرکب ) آنچه باران بدان رسیده و تر کرده باشد، چون کشت باران دیده . میرزا رضی دانش : در پناه چشم تر دانش ز آتش ایمنم نیست از آفت زیانی کشت باران دیده را.قپلان بیگ ، رباعی : خون گشته مرا ز هجر یاران دیده زین غم شده چون سیل...
-
اهل دیده
لغتنامه دهخدا
اهل دیده . [ اَ ل ِ دی دَ / دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اهل بصیرت : گر دیده یک اهل دیده بودی دل مژده پذیر دیده بودی .خاقانی .
-
پرخاش دیده
لغتنامه دهخدا
پرخاش دیده . [ پ َ دی دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) رزم دیده . جنگ دیده . از کار جنگ برآمده . از کار درآمده در جنگ . جنگ آزموده : سپه را بیاراست و خود برنشست یکی گرز پرخاش دیده به دست .فردوسی .
-
پری دیده
لغتنامه دهخدا
پری دیده . [ پ َ دی دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) جن دیده . پری گرفته .
-
بی دیده
لغتنامه دهخدا
بی دیده . [ دی دَ / دِ ] (ص مرکب ) (از: بی + دیده ) بی چشم . نابینا. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بی بصر. (مجموعه ٔ مترادفات ). کور. ضریر. اعمی . (یادداشت مؤلف ) : خس طبع را چه مال دهی و چه معرفت بی دیده را چه میل کشی و چه طوطیا. خاقانی .به بی دیده نت...
-
بیم دیده
لغتنامه دهخدا
بیم دیده . [ دی دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) به ترس گرفتار شده . ترسیده . ترس دیده .
-
جاروب دیده
لغتنامه دهخدا
جاروب دیده . [ دی دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) صاف و پاک : نیست خاشاک در سرای دلم صحن جاروب دیده را مانم .بونصرنصیر بدخشانی (از آنندراج ).
-
توتیای دیده
لغتنامه دهخدا
توتیای دیده . [ ی ِ دی دَ / دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) توتیای چشم . (ناظم الاطباء) : چشم حورا چون شود شوریده ، رضوان بهشت خاک پایش توتیای دیده ٔ حورا کند. منوچهری .رجوع به توتیای چشم و توتیا و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
جراحت دیده
لغتنامه دهخدا
جراحت دیده . [ ج ِ ح َ دی دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) زخمی و خسته . (آنندراج ). خسته و مجروح و کسی که بسیار گرفتار زخم و جراحت شده باشد. (ناظم الاطباء). آنکه زخم یافته . جراحت رسیده : دلم زان عنبرین مو می گریزدجراحت دیده از مو می گریزد.ملاذوقی (از آنندراج...
-
خسران دیده
لغتنامه دهخدا
خسران دیده . [ خ ُ دی دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) زیان دیده . ضرررسیده . ضررخورده . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خزان دیده
لغتنامه دهخدا
خزان دیده . [ خ َ دی دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) خزان رسیده . پژمرده . (آنندراج ) : لیلی سمن خزان ندیده مجنون چمن خزان رسیده .نظامی .