کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دیده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دیده
/dide/
معنی
۱. نگاهکردهشده؛ مشاهدهشده.
۲. (اسم) [قدیمی، مجاز] مردمک چشم.
۳. (اسم) [قدیمی، مجاز] چشم.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
چشم، عین، نظر، نگاه
دیکشنری
eye
-
جستوجوی دقیق
-
دیده
فرهنگ نامها
(تلفظ: dide) آنچه دیده شده است ؛ (به مجاز) چشم ، نگاه ، نظر ، دید .
-
دیده
واژگان مترادف و متضاد
چشم، عین، نظر، نگاه
-
دیده
فرهنگ فارسی معین
(دِ) 1 - (اِ.) چشم ، عین . ج . دیدگان . 2 - (ص مف .) رؤیت شده ، منظور. 3 - نگاه ، نظر. 4 - مردمک چشم . ؛ ~سپید کردن کنایه از: کور شدن از شدت چشم به راهی . (?(دیده بان ( ~.) (ص مر.) = دیدبان : 1 - مأموری که بالای دیدگاه ایستد و هرچه از دور بیند به...
-
دیده
لغتنامه دهخدا
دیده . [ دی دَ / دِ ] (اِ) چشم . (برهان ) (جهانگیری ). قسمتی از چشم که بدان بینند یا جزئی از جهاز بینائی که پلک و مژه از آن مستثناست . (یادداشت مؤلف ). ج ، دیدگان . صاحب آنندراج گوید گستاخ ، پریشان نظر، دیدارجوی ، خونخوار، جویبار، خونابه چکان ، آتش ...
-
دیده
لغتنامه دهخدا
دیده . [ دی دَ / دِ ] (ن مف ) نعت یا صفت مفعولی از مصدر دیدن . مرئی و مشاهده شده . (برهان ) (از جهانگیری ). رؤیت شده . بمنظور. نگاه کرده شده . مشهود : بپرداخت و بگشاد راز از نهفت همه دیده با شهریاران بگفت . فردوسی .این طبیبان را نیز داروهاست ... و ت...
-
دیده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت مفعولی) [جمع: دیدگان] dide ۱. نگاهکردهشده؛ مشاهدهشده.۲. (اسم) [قدیمی، مجاز] مردمک چشم.۳. (اسم) [قدیمی، مجاز] چشم.
-
دیده
دیکشنری فارسی به عربی
عين
-
واژههای مشابه
-
دیدَه
لهجه و گویش بختیاری
dida دوده.
-
کن دیده
لغتنامه دهخدا
کن دیده . [ ک َ دِ ] (اِخ ) دهی از دهستان بهمئی گرمسیر است که در بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان واقع است و 120 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
کیهان دیده
لغتنامه دهخدا
کیهان دیده . [ ک َ / ک ِ دی دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) رجوع به گیهان دیده شود.
-
گوهر دیده
لغتنامه دهخدا
گوهر دیده . [ گ َ / گُو هََ رِ دی دَ / دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بینایی . چشم . دیده : گوهر دیده کجا فرسوده ای پنج حس را در کجا پالوده ای . مولوی .|| کنایه از اشک دیده باشد.
-
گیسوان دیده
لغتنامه دهخدا
گیسوان دیده . [ ن ِ دی دَ / دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از مژگان چشم باشد. (بهار عجم ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : افسرد آتش دل و آب سرشک ماندبر گیسوان دیده خضاب سرشک ماند. طالب آملی (از بهار عجم ).مؤلف بهار عجم گوید: ملا ابوالبرکات منیر بر ...
-
گهر دیده
لغتنامه دهخدا
گهر دیده . [ گ ُ هََ رِ دَ / دِ ] (ترکیب اضافی ،اِ مرکب ) مخفف گوهر دیده . رجوع به همین کلمه شود.
-
کوتاه دیده
لغتنامه دهخدا
کوتاه دیده . [ دَ / دِ ] (ص مرکب ) کوتاه بین . کوتاه دید. ج ، کوتاه دیدگان . (فرهنگ فارسی معین ) : من دیده ام که حد مقامات او کجاست آنان ندیده اند که کوتاه دیده اند. خاقانی .کوتاه دیدگان همه راحت طلب کنندعارف بلا که راحت وی در بلای اوست . سعدی .از رخ...