کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دیدبان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دیدبان
/didbān/
معنی
نگاهبان، سرباز یا قراول که بالای بلندی بایستد و هرچه از دور ببیند خبر بدهد؛ دیدهدار؛ دیدهور.
〈 دیدهبان فلک: [قدیمی، مجاز] زحل.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
دیدبان
لغتنامه دهخدا
دیدبان . [ دَ دَ ](معرب ، اِ) در اصل دیذه بان و معرب شده است . (از تاج العروس ). دیدب ، نگاهبان که معرب است . (از منتهی الارب ). رقیب . (اقرب الموارد). ج ، دیادبة. (یادداشت مؤلف ). || طلیعه (فارسی و معرب ): دیدبان المراکب ، راهنمای آن . (از اقرب الم...
-
دیدبان
لغتنامه دهخدا
دیدبان . [ دی دَ ] (اِ مرکب ) (از: دید +بان ، پسوند حفاظت ). دیده بان . دیدوان . شخصی را گویندکه بر جای بلند مانند سر کوه و بالای کشتی نشیند و هرچه از دور بیند خبر دهد و او را بعربی ربیئة خوانند. (برهان ) (ناظم الاطباء). کسی که بالای بلندی نشسته آمدن...
-
دیدبان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹دیدهبان، دیدوان› didbān نگاهبان، سرباز یا قراول که بالای بلندی بایستد و هرچه از دور ببیند خبر بدهد؛ دیدهدار؛ دیدهور.〈 دیدهبان فلک: [قدیمی، مجاز] زحل.
-
دیدبان
دیکشنری فارسی به عربی
ساعة يدوية
-
واژههای مشابه
-
look-out man/ lookout man, look-out 1/ lookout
دیدبان 1
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل دریایی] فردی که دیدبانی بر عهدۀ اوست
-
observer 1
دیدبان 2
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] فردی که دیدبانی وضع هوا را انجام میدهد
-
fire lookout 2, towerman
دیدبان حریق
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی منابع طبیعی- محیطزیست و جنگل] شخصی که وظیفهاش آشکارسازی و گزارش حریق از نقطهای مشرف به آن است
-
meteorological observer
دیدبان هواشناسی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] عضو یک تشکیلات هواشناسی یا فرد مورد تأیید آن که دیدبانی هواشناسی را انجام میدهد و ارسال گزارش آن را میکند
-
نشان دارای دو بال که بهوانورد یا توپچی و دریا نورد یا دیدبان کار ازموده داده میشود
دیکشنری فارسی به عربی
اجنحة
-
جستوجو در متن
-
دیدوان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] didvān = دیدبان
-
دیده بان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) didebān = دیدبان
-
signalman
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سیگنال، دیدبان، متصدی علائم
-
signalmen
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خبرنگاران، دیدبان، متصدی علائم