کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دیدان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دیدان
/didān/
معنی
خوی؛ عادت؛ روش.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
دیدان
لغتنامه دهخدا
دیدان . (اِ) نام اول ماه از زمستان . (آنندراج ).
-
دیدان
لغتنامه دهخدا
دیدان . (اِخ ) دهی است از دهستان باراندوزچای بخش حومه ٔ شهرستان ارومیه با 241 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
دیدان
لغتنامه دهخدا
دیدان . (ع اِ) ج ِ دودة. (تاج العروس ). کرمان . کرمها : سده و دیدان و استسقاء و سل کسر و ذات الصدر و لدغ و درد دل . مولوی .رجوع به دوده ٔ شود.
-
دیدان
لغتنامه دهخدا
دیدان . [ دَ ](اِخ ) ددان . مطابق العلا. نام محلی است در حجاز عربستان سعودی که در تورات از آن یاد شده است و العلا واحه ای است در قسمت شمالی حجاز عربستان سعودی که در قدیم پاسگاه اصلی شمالی دولت سبا بود و در اطراف آن کتیبه های فراوان مربوط به تمدن عرب ...
-
دیدان
لغتنامه دهخدا
دیدان . [ دَ ی َ ] (ع اِ) ددن . دد. دداً. دَیْد. بازی . (منتهی الارب ). لهو و لعب . (از اقرب الموارد).
-
دیدان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: دَیدان] [قدیمی] didān خوی؛ عادت؛ روش.
-
واژههای مشابه
-
اطریفل دیدان
لغتنامه دهخدا
اطریفل دیدان . [ اِ ف َ / ف ِ / ف ُ ل ِ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مستعمل از جهت کرمهای بزرگ و خرد، بغایت مفید بود. صنعت آن : برنگ کابلی مقشر ده درم و حب النیل و تربد سفید مجوف خراشیده و بروغن بادام چرب کرده و قسط تلخ از هر یکی پنج درم و قنبید وترمس و...
-
جستوجو در متن
-
دید
لغتنامه دهخدا
دید. [ دَ ] (ع اِ) بازی . (منتهی الارب ). دَدَن . دَدُن . دَیَدان . (منتهی الارب ). و رجوع به ددن و دیدان و اقرب الموارد ذیل دَدْ شود.
-
دیدن
فرهنگ فارسی معین
(دَ دَ) [ ع . دیدان ] (اِ.) خوی ، عادت ، روش .
-
دوددان
لغتنامه دهخدا
دوددان . (اِمرکب ) گلخن حمام . (لغت محلی شوشتر در ذیل ماده ٔ دیدان ). || دود آهنگ . رجوع به دودآهنگ شود.
-
ددن
لغتنامه دهخدا
ددن . [ دَ دَ ] (ع اِ) بازی . دید. لعب . لهو. دَدَاً. دیدان . (منتهی الارب ).
-
دیدن
لغتنامه دهخدا
دیدن . [ دَ دَ ] (ع اِ) لهو و لعب . (از لسان العرب ). رجوع به دیدان شود.
-
دودة
لغتنامه دهخدا
دودة. [ دو دَ ] (ع اِ) کرم . (زمخشری ) واحد دود؛ یعنی یک کرم . (ناظم الاطباء). یکی کرم . ج ، دیدان و دود. (از غیاث ) (آنندراج ) (از منتهی الارب ). کرم . ج ، دود. (دهار). حشره ٔ درازی است مانند کرم ابریشم . ج ، دود و دیدان . (از اقرب الموارد). رجوع به...