کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دیباجی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دیباجی
/dibāji/
معنی
۱. دیباگر؛ دیباباف.
۲. دیبافروش.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
دیباجی
لغتنامه دهخدا
دیباجی . (اِخ ) ابوالطیب محمدبن جعفربن المهلب . نسبت وی منسوب به صنعت دیباج است . (از تاج العروس ).
-
دیباجی
لغتنامه دهخدا
دیباجی . (اِخ ) شاعری باستانی است و یک بیت از شعر او در لغت نامه ٔ اسدی به شاهد آمده است . (یادداشت مؤلف ):بسی خسرو نامور پیش از اوشدستند زی بندر شاریان . دیباجی .رجوع به ماده بعد شود.
-
دیباجی
لغتنامه دهخدا
دیباجی . (اِخ ) لقب ابن المطرف . (انساب سمعانی ).
-
دیباجی
لغتنامه دهخدا
دیباجی . (ص نسبی ) (از: دیباج معرب دیبا، دیپاگ + ی نسبت ) دیباباف را گویند یعنی هرچه از دیبا بافته شده باشد. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). || منسوب به دیباج که صنعت ابریشم بافی و خرید و فروش آن را میرساند. (از انساب سمعانی ). دیباگری . دیبا فروش ....
-
دیباجی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [معرب. فارسی] [قدیمی] dibāji ۱. دیباگر؛ دیباباف.۲. دیبافروش.
-
واژههای مشابه
-
دیباجی سمرقندی
لغتنامه دهخدا
دیباجی سمرقندی . [ ی ِ س َ م َ ] (اِخ ) مؤلف مجمع الفصحا نویسد: از حکما و فضلای قادر قاهر مداح ملک فضلون ومعاصر حکیم قطران تبریزی و اسدی طوسی بود و مداحی سایر ملوک زمان خود را مینمود مردی بود شوخ طبع و ظریف و اهل و همه فن حریف . (از مجمع الفصحاء ج 1...
-
جستوجو در متن
-
دیباگر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] dibāgar ۱. دیباباف.۲. دیبافروش؛ دیباجی؛ دیباچی.
-
دیباچی
لغتنامه دهخدا
دیباچی . (ص نسبی ) دیباجی : الا از آن لعاب که منسوج کلک تست دیباچی قضا نکند پود و تار ملک . انوری (از آنندراج ).رجوع به دیباجی شود.
-
شهاب
لغتنامه دهخدا
شهاب . [ ش ِ ] (اِخ ) رجوع به احمدبن سعد عثمانی دیباجی شود.
-
ابوالفتح
لغتنامه دهخدا
ابوالفتح . [ اَ بُل ْ ف َ] (اِخ ) محمدبن سعد دیباجی . رجوع به محمد... شود.
-
ابوعبدا
لغتنامه دهخدا
ابوعبدا. [ اَ ع َ دِل ْ لاه ] (اِخ ) محمد دیباجی . رجوع به محمد... شود.
-
عبدالکریم
لغتنامه دهخدا
عبدالکریم . [ ع َ دُل ْ ک َ ] (اِخ ) ابن محمد الهارونی دیباجی ، مکنی به ابونصر. رجوع به ابونصر عبدالکریم شود.
-
دیبا فروش
لغتنامه دهخدا
دیبا فروش . [ ف ُ ] (نف مرکب ) فروشنده ٔ دیبا. دباج . (منتهی الارب ) (دهار). دیباجی . (دهار).