کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دکانی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دکانی
لغتنامه دهخدا
دکانی . [ دُک ْ کا نی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به دکان . || صاحب دکان . (اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
decani
دیکشنری انگلیسی به فارسی
دکانی
-
decanery
دیکشنری انگلیسی به فارسی
دکانی
-
سرقفلی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. عربی. فارسی] [مجاز] sarqofli پولی که کسی به کس دیگر بدهد تا خانه یا دکانی را که در اجارۀ اوست به وی واگذار کند.
-
خرازی
واژهنامه آزاد
دکانی ک در ان دکمه و لوازم خیاطی فروخته میشود
-
ابونجم
لغتنامه دهخدا
ابونجم . [ اَ ن َ ] (اِخ ) دکانی . یکی از ممدوحین قطران شاعر است .
-
بازیچی و بازیگان
واژهنامه آزاد
بازیچی یعنی کسی که بازی کامپیوتری یا آتاری و از این قبیل را انجام می دهد . بازیگان به دکانی می گویند که بازیچی ها در آن هستند.
-
نیم بابی
لغتنامه دهخدا
نیم بابی . (اِ مرکب ) دکان خرد و کوچک . دکان کم عرض . دکانی کوچک که به پهنا و درازای نصف دکانی باشد. نصف دکان که جداگانه به اجاره دهند. (یادداشت مؤلف ).
-
خرازی
فرهنگ فارسی معین
(خَ رّ) [ ع - فا. ] (اِمر.) دکانی که در آن مهره ، آینه ، گردن بند و زیورآلات زنانه به فروش می رسد.
-
مستغل
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ غِ لِّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - زمینی که از آن غله برداشت کنند. 2 - خانه یا دکانی که اجاره بدهند.
-
فرنی پزی
لغتنامه دهخدا
فرنی پزی . [ ف ِ پ َ ] (حامص مرکب ) پختن فرنی . || (اِ مرکب ) دکانی که در آنجا فرنی پزند و فروشند.
-
تق و لق
لغتنامه دهخدا
تق و لق . [ ت َق ْ ق ُ ل َ ] (ص مرکب ، از اتباع ) در تداول عامه ، کاسد. بی مشتری . بی رونق : بازاری تق و لق ؛ بازاری کاسد. دکانی تق و لق ؛ دکانی بی کالا و مشتری . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
تافتان پزی
لغتنامه دهخدا
تافتان پزی . [ پ َ ] (حامص مرکب ) عمل تافتان پز. || (اِ مرکب ) دکانی که در آن نان تافتان پزند.جائی که در آن نان تافتون پزند و فروشند. تافتونی .
-
شاگرد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: ašāgart] šāgerd ۱. کسی که نزد دیگری علم یا هنر میآموزد.۲. پسری که در دکانی خدمت میکند.۳. وردست؛ کمک (در ترکیب با کلمۀ دیگر): شاگرد شوفر؛ شاگرد بنا.