کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دژم گون پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دژم گون
لغتنامه دهخدا
دژم گون . [ دُ ژَ / دِ ژَ ] (ص مرکب ) تیره گون . سیاه فام : تا بود چون روی رومی روز تابان و سپیدتا بود چون روی زنگی شب دژم گون و نفام . فرخی .و رجوع به دژم شود.
-
واژههای مشابه
-
دژم ساختن
لغتنامه دهخدا
دژم ساختن . [ دُ ژَ / دِ ژَ ت َ ] (مص مرکب ) خشمگین کردن .- دژم ساختن چهره ؛ روی درهم کشیدن : نزد فسرده دلان قاعده کم کن چو ابربا دل آتش فشان چهره دژم ساختن .خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 311).
-
دژم شدن
لغتنامه دهخدا
دژم شدن . [ دُ ژَ / دِ ژَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) اندوهناک و افسرده و گرفته و اندوهگین شدن : چو گودرز آن سوک شهزاده دیددژم شد چو آن سرو آزاده دید. فردوسی .سپهبد ز گفتار او شد دژم همی زار بگریست با او بهم . فردوسی .شها دل مدارید چندین بغم که از غم شود جان...
-
دژم کردن
لغتنامه دهخدا
دژم کردن . [ دُ ژَ / دِ ژَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اندوهگین کردن . اندوهناک ساختن : دژمش کرد درم لاجرم به آخرکارستوده نیست کسی کو سزای لاجرمست . ناصرخسرو.- دژم کردن بخت کسی ؛ تیره کردن بخت او : مکن بخت فرزند خود را دژم ببینی دل خویش زین پس به غم . فردوس...
-
دژم گرداندن
لغتنامه دهخدا
دژم گرداندن . [ دُ ژَ / دِژَ گ َ دَ ] (مص مرکب ) دژم کردن . اندوهگین کردن . اندوهناک ساختن . || خشمگین کردن : مگردان به ما بر دژم روزگارچو آمد درخت بزرگی به بار. فردوسی .و رجوع به دژم کردن شود.
-
دژم گردیدن
لغتنامه دهخدا
دژم گردیدن . [ دُ ژَ / دِ ژَ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) دژم گشتن . اندوهناک شدن . اندوهگین گشتن : من دژم گردم که با من دل دوتا کرده ست دوست خرم آن باشد که با او دوست دل یکتا کند. منوچهری .چرا نه مردم عاقل چنان زید که به عمرچو درد سر کندش مردمان دژم گردند...
-
دژم گشتن
لغتنامه دهخدا
دژم گشتن . [ دُ ژَ/ دِ ژَ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) دژم گردیدن . اندوهگین شدن . غمین شدن . افسرده شدن . اندوهناک شدن : یکی هفته با سوک گشته دژم به هشتم برآمد ز شیپور دم . فردوسی .ورا پهلوان هیچ پاسخ نداددژم گشت و سر سوی ایوان نهاد. فردوسی .به نزدیک آن مرد...
-
دژم بخت
لغتنامه دهخدا
دژم بخت . [ دُ ژَ/ دِ ژَ ب َ ] (ص مرکب ) بدبخت . نگون بخت : دژم بخت آن کز تو جوید نبردز بخت و ز تخت اندرآید بگرد.فردوسی .
-
دژم روی
لغتنامه دهخدا
دژم روی . [ دُ ژَ / دِ ژَ ] (ص مرکب ) تیره روی . افسرده و غمگین و روی درهم کشیده : بیامد دژم روی تازان براه چو بردند جوینده را نزد شاه . فردوسی .بپرسید پرسیدنی چون پلنگ دژم روی آنگه بدو داد چنگ . فردوسی .وز دژم روی ابر پنداری کآسمان آسمانه ایست خلنگ ...
-
دژم کرده
لغتنامه دهخدا
دژم کرده . [ دُ ژَ / دِ ژَ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) اندوهگین ساخته و غمگین کرده . رجوع به دژم کردن شود.- دژم کرده چشم ؛ گریان و غمزده : خبر یافت آمد دژم کرده چشم بدان چاکران بانگ برزد بخشم . اسدی .- دژم کرده روی ؛ افسرده و پرآژنگ و تیره روی : جوا...
-
دل دژم
لغتنامه دهخدا
دل دژم . [ دِ دُژَ ] (ص مرکب ) دژم دل . غمگین . افسرده دل : شد از کشتنش پهلوان دل دژم ز خون دو دیده بسی راند نم . اسدی .پدرش آگهی یافت شددل دژم مکن گفت بر من که پیرم ستم .اسدی .
-
دژم ساز گشتن
لغتنامه دهخدا
دژم سازگشتن . [ دُ ژَ / دِ ژَ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) خشمناک و بددل و بداندیش شدن . تیره دل گشتن : چو بشنید بهرام ازو بازگشت برآشفت و با او دژم ساز گشت . فردوسی . || تیرگی گرفتن . تیره شدن ساز کردن : چو خورشید تابان دژم ساز گشت ز نخجیرگه تنگدل بازگشت .ف...
-
دِژَم و نَژَند
فرهنگ گنجواژه
افسرده.