کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دچار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دچار
/dočār/
معنی
گرفتار؛ مبتلا.
〈 دچار شدن: (مصدر لازم)
۱. گرفتار شدن؛ مبتلا گشتن.
۲. به درد و مرض یا امری ناملایم مبتلا شدن.
۳. [قدیمی] به شخص ناموافق برخورد کردن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. دستخوش، گرفتار، گریبانگیر، مبتلا، مقید
۲. برخورد، تصادم
دیکشنری
down, involved, sufferer
-
جستوجوی دقیق
-
دچار
واژگان مترادف و متضاد
۱. دستخوش، گرفتار، گریبانگیر، مبتلا، مقید ۲. برخورد، تصادم
-
دچار
فرهنگ فارسی معین
(دُ) (اِ.) برخورد ناگهانی ، تصادم ناگهانی .
-
دچار
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص .) گرفتار، مبتلا.
-
دچار
لغتنامه دهخدا
دچار. [ دُ ] (اِ) دو چار. دو چهار. ملاقات کردن . رسیدن دو کس بهمدیگر بیک ناگاه و یا بی خبر. (برهان ). تصادم ناگهانی دو تن بهم . رسیدن به ناموافقی یا جانوری درنده یا امری ناملایم . || (ص ) گرفتار. مبتلی .
-
دچار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹دوچار، دوچهار› dočār گرفتار؛ مبتلا.〈 دچار شدن: (مصدر لازم)۱. گرفتار شدن؛ مبتلا گشتن.۲. به درد و مرض یا امری ناملایم مبتلا شدن.۳. [قدیمی] به شخص ناموافق برخورد کردن.
-
واژههای مشابه
-
دچار آمدن
لغتنامه دهخدا
دچار آمدن . [ دُ م َ دَ ] (مص مرکب ) دچار شدن . دچار گشتن . رجوع به دچار شدن شود.
-
دچار شدن
لغتنامه دهخدا
دچار شدن . [ دُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) تلاقی . ملاقی شدن . برخوردن . بهم رسیدن . تصادم . ناگهان بهم رسیدن . برخوردن به ناموافقی یا امر ناملایمی : تیاس موضعی است و در آن موضع لشکر بنوعمرو با لشکر بنوسعد دچار شد و غالب آمد. (منتهی الارب ) : گر شود مرد ره ...
-
دچار کردن
لغتنامه دهخدا
دچار کردن .[ دُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مبتلی کردن . گرفتار کردن .- دچار خطا کردن ؛ به اشتباه انداختن .
-
دچار گردیدن
لغتنامه دهخدا
دچار گردیدن . [ دُ گ َ دَ ] (مص مرکب ) دچار شدن .
-
دچار گشتن
لغتنامه دهخدا
دچار گشتن . [ دُ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) دچار شدن . دچار گردیدن . رجوع به دچار شدن شود.
-
دچار خوردن
لغتنامه دهخدا
دچارخوردن . [ دُ خُور / خُر دَ ] (مص مرکب ) ملاقی گشتن از ناگاهان به امری ناسازگار یا ددی یا شخصی .
-
دچار گرسنگی
دیکشنری فارسی به عربی
جائع
-
دچار کردن
دیکشنری فارسی به عربی
مستنقع , مشکلة , ورط
-
دچار کرد
دیکشنری فارسی به عربی
أحَلَّ