کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دِنگ دوش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دِنگ دوش
لهجه و گویش بختیاری
deng-duš نام نوعى بازى.
-
واژههای مشابه
-
دنگ
واژگان مترادف و متضاد
پپه، پخمه، دنگل، کمهوش، نادان
-
دنگ
فرهنگ فارسی معین
(دَ) (ص .) ابله ، کودن .
-
دنگ
فرهنگ فارسی معین
(دَ یا دِ) (اِ.) دستگاه قالی کوبی .
-
دنگ
لغتنامه دهخدا
دنگ . [ دَ ] (اِ صوت ) صدایی که از بر هم خوردن دو سنگ یا دو چوب برآید. (از فرهنگ جهانگیری ) (از غیاث ) (برهان ). آواز افتادن چیزی سخت بر زمین و یا حکایت صوت خوردن دو چیز صلب به یکدیگر. درینگ : دنگ دنگ ساعت کلیسا. (یادداشت مؤلف ) : در جهان دیوانه را ...
-
دنگ
لغتنامه دهخدا
دنگ . [ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان لار با 267 تن سکنه . آب آن از چاه و باران و راه آن اتومبیلرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
-
دنگ
لغتنامه دهخدا
دنگ . [ دَ ] (ص ) احمق و بیهوش . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بی خبر و ابله و نادان . (ناظم الاطباء). بی خبر و بی هوش و احمق . (از برهان ).دیوانه و حیران و احمق و ابله . (غیاث ). دیوانه و بیهوش . (شرفنامه ٔ منیری ). گیج . هاج . سرگشته . مات . دند.(یادد...
-
دنگ
لغتنامه دهخدا
دنگ . [ دُ ] (اِ صوت ) صدا و آواز مطلق : دنگ مکن ؛ یعنی حرف مزن . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). محتمل است که این کلمه مصحف ونگ (وانگ ، بانگ ) باشد و یا دگرگون شده ٔ وِنْگ که آهسته و نامفهوم ادا کردن سخن زیر لب است .
-
دنگ
لغتنامه دهخدا
دنگ . [ دُ ] (اِ) (اصطلاح عامیانه ) مخفف دانگ . یک حصه از شش حصه ٔ مثقال . (لغت محلی شوشتر). دانگ . رجوع به دانگ شود.
-
دنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم صوت) [عامیانه] dang صدایی که از بر هم خوردن دو چیز بلند میشود؛ جرنگ؛ دنگدنگ.〈 دنگوفنگ: [عامیانه، مجاز] دمودستگاه؛ بیابرو؛ جاهوجلال.
-
دنگ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) dang ۱. [عامیانه] ابله؛ احمق؛ کودن: ◻︎ صدهزاران نام خوش را کرد ننگ / صدهزاران زیرکان را کرد دنگ (مولوی۱: ۷۸۱).۲. [قدیمی] پریشانخاطر.۳. (قید) [قدیمی] با پریشانخاطری.
-
دنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) dang دستگاهی که با آن شلتوک را میکوبند تا برنج از پوست جدا شود؛ آلت شالیکوبی.
-
دِنْگ
لهجه و گویش گنابادی
deng در گویش گنابادی یعنی قطره، ذره ، کمی ، اندکی ، ضربه
-
دَنْگ
لهجه و گویش گنابادی
dang در گویش گنابادی یعنی صدا کردن چیزی