کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دِقِ دلی کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
آیینة دق
فرهنگ فارسی معین
( ~ء دِ) (اِمر.) 1 - آیینه ای که چهرة انسان را زرد و نحیف نشان دهد. 2 - کنایه از: آدم عبوس و ترشرو.
-
دق الباب
فرهنگ فارسی معین
(دَ قُّ لْ) (مص م .) بر در کوفتن .
-
آینه ٔ دق
لغتنامه دهخدا
آینه ٔ دق . [ ی ِ ن َ / ن ِ ی ِ دِ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به آیینه ٔ دق شود.
-
آیینه ٔ دق
لغتنامه دهخدا
آیینه ٔ دق . [ ن َ / ن ِ ی ِ دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قسمی آیینه که صورت بیننده را سخت زرد و بی اندام نماید.- مثل آیینه ٔ دِق ؛ شخصی سخت عبوس . شخصی همیشه محزون و غمناک بچهره .
-
تب دق
لغتنامه دهخدا
تب دق . [ ت َ ب ِ دِق ق / دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تب استخوانی . (مجموعه ٔ مترادفات ص 88). اقطیقوس . انطیقوس . تب لازم . تب دائم . تب بندی : پروار گرفت روز و بر شب تبهای دق از نهان برافکند . خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 498).رجوع به تب و دیگر تر...
-
دق دار
لغتنامه دهخدا
دق دار. [ دِ] (نف مرکب ) دق دارنده . مسلول . تب لازمی . || رنجور و دلازار. (ناظم الاطباء). و رجوع به دق شود.
-
دق داری
لغتنامه دهخدا
دق داری . [ دِ ] (حامص مرکب ) حالت دق دارنده . مسلولی . رنج و محنت و آزار و زحمت . (ناظم الاطباء). و رجوع به دق شود.
-
ده دق
لغتنامه دهخدا
ده دق . [ دِه ْ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان آباده . واقع در 5هزارگزی جنوب خاور آباده سکنه آن 600 تن . آب آن از قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
-
دق الباب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] daqqolbāb کوبیدن در؛ کوبه بر در زدن.
-
دق الحصیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] daqqolhasir ۱. بوریاکوبی.۲. (اسم) [مجاز] مهمانی و ولیمهای که در خانۀ نوساز بدهند.
-
آیینَه دِق
لهجه و گویش بختیاری
âina-deq 1. آیینه دق؛ 2. (کنایى) شخص عبوس وترشرو.
-
آینهِ دِق
لهجه و گویش تهرانی
آدم بد اخلاق،چیز ناراحت کننده/آینه تابدار که فرد را دراز،کوتاه،و...نشان میدهد
-
آیینه ی دق
فرهنگ واژههای سره
نزارنما
-
طعن و دق
لغتنامه دهخدا
طعن و دق . [ طَ ن ُ دَق ق / دَ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) از اتباع است . رجوع به طعن و رجوع به دق شود : کی زنم بر آلت حق طعن و دق .مولوی .
-
دق و لق
فرهنگ فارسی معین
(دَ قُّ لَ قُ) (ص مر.) 1 - خشک و خالی ، بی آب و علف . 2 - بی موی . دغ و لغ و دک و لک نیز گویند.