کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دِسْتَرَ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دِسْتَرَ
لهجه و گویش گنابادی
destara در گویش گنابادی یعنی پایه ، استوار ، محکم و مطمئن ، دسته سنگ آسیاب ، اصل کار
-
واژههای مشابه
-
دستر
لغتنامه دهخدا
دستر. [ دَ ت َ ] (اِ مرکب ) مخفف دست اره . (یادداشت مرحوم دهخدا). اره ٔ کوچکی را گویند که به یک دست کار فرمایند. (برهان ) (آنندراج ). دستره . (جهانگیری ). داس کوچک دندانه دار. (برهان ) (از آنندراج ). رجوع به دستره شود.
-
دستر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] dastar = دستره
-
واژههای همآوا
-
دستر
لغتنامه دهخدا
دستر. [ دَ ت َ ] (اِ مرکب ) مخفف دست اره . (یادداشت مرحوم دهخدا). اره ٔ کوچکی را گویند که به یک دست کار فرمایند. (برهان ) (آنندراج ). دستره . (جهانگیری ). داس کوچک دندانه دار. (برهان ) (از آنندراج ). رجوع به دستره شود.
-
دستر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] dastar = دستره
-
جستوجو در متن
-
تاتلی
لغتنامه دهخدا
تاتلی . [ ت ِ ] (اِ) سفره و دستار خوان را گویند. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). دستار خوان باشد. (فرهنگ جهانگیری ). دستر خوان . ساروق : چو خوردم تاتلی برداشت از پیش دعا و شکر نعمت کرد درویش . شیخ جنید خلخالی (از فرهنگ جهانگیری ).
-
دسترخوان
لغتنامه دهخدا
دسترخوان . [ دَ ت َ خوا / خا ] (اِ مرکب ) از دستر = دستار + خوان = میز غذا. مخفف دستارخوان است ، چرا که آن جامه ای است که واضع آنرا بجهت پوشیدن خوان طعام وضع کرده و چون طعام خورند آنرا زیر خوان گسترند. (غیاث ) (آنندراج ). سفره ٔ میز. غذا حوله . مندیل...
-
دستره
لغتنامه دهخدا
دستره . [ دَ ت َ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) دستر. دست اره . اره ٔ کوچکی باشد که آن را به یک دست کار فرمایند. (جهانگیری ). داس کوچک دندانه دار. (برهان ). داس کوچک باشد و دندانه دار است و یک دسته دارد و در اصل دست اره بوده یعنی اره ٔ کوچک که به یک دست کار می...
-
مندیل
لغتنامه دهخدا
مندیل . [ م ِ / م َ ] (ع اِ) دستار که دست پاک کنند به وی . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). رومال . (غیاث ) (آنندراج ). پارچه ای که با آن عرق و جز آن را پاک کنند. ج ، منادیل . (از اقرب الموارد). دستمال . روپاک . (یادداشت مرحوم دهخدا). ابوطاهر. ابوال...