کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دِز کِردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دِز کِردن
لهجه و گویش بختیاری
dez kerdan مُهر کردن خرمنِ گندم.
-
واژههای مشابه
-
دز
فرهنگ فارسی معین
(دُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - مقدار تجویز شده در یک یا چند وعده ، از جمله مقدار خاصی از دارو یا مقدار معینی از اشعه ، چنده ، مقدار مصرف . (فره ).
-
دز
لغتنامه دهخدا
دز. [ دَ ] (اِ) دژ. کوشک و بالاخانه . (برهان ). کوشک . (جهانگیری ). رواق . دهلیز. کاشانه . کوشک . بالاخانه . (ناظم الاطباء) : چو ببرید رستم بن شاخ گزبیامد ز دریا به ایوان و دز. فردوسی (از جهانگیری ).نیک بنگر تا برون زین دز چه باید مرتراآن بدست آور کن...
-
دز
لغتنامه دهخدا
دز. [ دِ ] (اِ) دژ. قلعه و حصار. (برهان ). قلعه و حصار عموماً و قلعه ٔ بالای کوه خصوصاً. (آنندراج ). قلعه . (جهانگیری ) (از مهذب الاسماء). حصار. (شرفنامه ٔ منیری ). حصن . (از مهذب الاسماء) : دزی بود و از مردم آباد بودکجانام آن شهر بیداد بود. فردوسی ....
-
دز
لغتنامه دهخدا
دز. [ دِ ] (اِخ ) (رود...) یا آب دز یا آب دیز (آبدیز) یا رود دزفول . عمده ترین ریزابه های رود کارون در خوزستان در جنوب غربی ایران جریان دارد. در ناحیه ٔ سیلاخور بروجرد تشکیل می یابد، بیشتر مسیر پرپیچ و خمش از کوهساران و گردنه های مرتفع صعب العبور می ...
-
دز
لغتنامه دهخدا
دز. [ دِ ] (اِخ ) دهی از بخش قلعه زراس شهرستان اهواز. واقع در 19هزارگزی شمال غربی قلعه زراس و کنار راه مالرو بنه امیر لالی به هورین قلعه ، با 132 تن سکنه . راه آن مالرو و آب آن از چاه و قنات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
دز
لغتنامه دهخدا
دز. [ دُ ] (اِ) در تداول عامه : مخفف دزد، که به عربی سارق گویند. (لغت محلی شوشترنسخه خطی ).
-
دز
لغتنامه دهخدا
دز. [ دُ] (اِ) دوز. در تداول عامه ، سرآستین پیراهن و قبا وغیره چنانکه هنگام پوشیدن جامه ای بر جامه ٔ دیگر در تداول مردم قزوین گویند: دزت را بگیر. (یادداشت مرحوم دهخدا). کلمه ٔ «سپیدرک » در شعر رودکی : ای شمسه ٔ خوبان من ای طرفه ٔ ری لب را به سپیدرک ب...
-
دز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] dez = دِژ
-
دز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: dose] doz مقدار معینی از دارو که در هر نوبت باید استفاده شود.
-
دُز
لهجه و گویش بختیاری
doz دزد.
-
دز
واژهنامه آزاد
دُز یعنی دزد
-
دُز،دٌز و هیز.
لهجه و گویش تهرانی
دزد ،نادرست
-
گنگ دز
لغتنامه دهخدا
گنگ دز. [ گ َ دِ ] (اِخ ) رجوع به گنگ دژ شود.