کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دِراز دَرَه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
دراز کردن
لغتنامه دهخدا
دراز کردن .[ دِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) امتداد دادن . ممتد کردن . طویل ساختن . (ناظم الاطباء). طول دادن . (یادداشت مرحوم دهخدا). بسمت بالا کشیدن . ارتفاع دادن . اًطالة. (دهار). اًطوال . (تاج المصادر بیهقی ). تَطویل . (دهار). خرط؛ دراز کردن آهن را چون عمو...
-
دراز کشانیدن
لغتنامه دهخدا
دراز کشانیدن . [ دِ ک َ /ک ِ دَ ] (مص مرکب ) اطاله . (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
دراز کشیدن
لغتنامه دهخدا
دراز کشیدن . [ دِ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) ممتد کردن بسمت بالا. یا ممتد کردن بطور افقی . دراز کردن . اًطالة. تَطویل . مَت ّ . مَتن . مَتی ̍ . مَغط. مُماناة: اتلئباب ؛ دراز کشیدن راه . اِسحنطار؛ دراز کشیدن و ناویدن و پهنا گشتن و طویل گردیدن . تطرید؛ ...
-
دراز گردانیدن
لغتنامه دهخدا
دراز گردانیدن . [ دِ گ َ دَ ] (مص مرکب ) دراز کردن . طولانی ساختن . مطول کردن . اًطوال .- دراز گردانیدن زندگانی ؛ عمر طولانی دادن : ابوجعفر امام قائم بامراﷲ امیرالمؤمنین دراز گرداند خدای تعالی زندگی او را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 319).- دراز گردانیدن...
-
دراز گردیدن
لغتنامه دهخدا
دراز گردیدن . [ دِ گ َ دَ ] (مص مرکب ) دراز شدن و طولانی شدن . ارتفاع یافتن . بسمت بالا قد کشیدن : تَعَقﱡر؛ دراز گردیدن گیاه . سَمق ؛ دراز گردیدن تره . مَشَق ؛ دراز و باریک اندام گردیدن جاریه . (از منتهی الارب ). || بسمت پایین کشیده شدن . طول یافتن چ...
-
دراز گزاردن
لغتنامه دهخدا
دراز گزاردن . [ دِ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) طول دادن گفتار یا تعبیری .- دراز گزاردن نماز ؛ طول دادن آن : کلید در دوزخست آن نمازکه در چشم مردم گزاری دراز.سعدی .
-
دراز گشتن
لغتنامه دهخدا
دراز گشتن . [ دِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) دراز گردیدن . دراز شدن . ارتفاع یافتن .طولانی شدن بسمت بالا. || طول یافتن بسمت پایین . طولانی شدن چون از بالا بدان نگرند : موی زیر بغلش گشته درازوز قفا موی پاک فلخوده . طیان . || گسترده شدن . امتداد یافتن : اِنجر...
-
دراز نمودن
لغتنامه دهخدا
دراز نمودن . [ دِ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) دراز کردن : اِعتثام ؛ دراز نمودن دست را. (از منتهی الارب ).
-
دراز نوشتن
لغتنامه دهخدا
دراز نوشتن . [ دِ ن ِ وِ ت َ ] (مص مرکب ) نوشتن طومار. نوشتن مطالبی از قبیل : حساب و کتاب و دیگر مسائل بر روی طومارهای دراز. (فرهنگ لغات عامیانه ).
-
روده ٔ دراز
لغتنامه دهخدا
روده ٔ دراز. [ دَ / دِ ی ِ دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ایلاووس . (لغات فرهنگستان ). رجوع به روده و ایلاووس شود.
-
روده دراز
لغتنامه دهخدا
روده دراز. [ دَ / دِ دِ ] (ص مرکب ) کسی که در تحریر و تقریر تطویل بلاطائل کند. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). پرگوی . پرحرف . بسیارگوی . درازنفس . پرچانه . بسیارسخن . مکثار. || کنایه از صاحب فتق هم هست و آن بیماری است که بسبب زور بیجا، روده در بیضه ف...
-
زبان دراز
لغتنامه دهخدا
زبان دراز. [ زَ دِ ] (ص مرکب )جسور و بی ادب در تکلم . (فرهنگ نظام ). آنکه سخن بی محابا گوید و بسیار گوید. (آنندراج ). بدزبان و کسی که به بدی حرف بسیار میزند و گستاخ . (ناظم الاطباء). ذِربَة. سلیط. عَذقانَة. مِطریر. مَشان . (منتهی الارب ) : دریغ اگر ا...
-
زبان دراز
لغتنامه دهخدا
زبان دراز. [ زَ ن ِ دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سخن گستاخانه و بی محابا : که عیب است در مجمع اهل رازسخنهای کوته زبان دراز. ظهوری (از آنندراج ).رجوع به زبان دراز و زبان درازی شود.
-
فلفل دراز
لغتنامه دهخدا
فلفل دراز. [ ف ِ ف ِ دِ ] (اِ مرکب ) عرق الذهب . دارفلفل . دارپلپل . (یادداشت مؤلف ). فلفل دار.
-
له دراز
لغتنامه دهخدا
له دراز. [ ل َ دِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان دزکرد بخش مرکزی شهرستان آباده ، واقع در 70هزارگزی باختر اقلید و 23هزارگزی جنوب راه فرعی آباده به خسروشیرین . دارای 25 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7). محلی هفت فرسنگی میانه ٔ شمال و مغرب ...