کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دُوک دُوک کِردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دُوک دُوک کِردن
لهجه و گویش بختیاری
duk duk kerdan هیزم و زغال گداخته بدون شعله.
-
واژههای مشابه
-
دوک
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) آلتی که با آن نخ ریسند.
-
دوک
فرهنگ فارسی معین
[ فر. ] (اِ.) یکی از القاب اشراف اروپا.
-
دوک
لغتنامه دهخدا
دوک . (اِ) آهن دراز که در چرخه ٔ ریسمان باشد. (غیاث ). آلتی که بدان ریسمان ریسند. (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (از آنندراج ) (برهان ). دراره . مِغزَل . مُغزَل . (منتهی الارب ). مَغزَل . (منتهی الارب ) (السامی فی الاسامی )(دهار). آلت آهنین که زنان بدان ...
-
دوک
لغتنامه دهخدا
دوک . (اِخ ) دهی است از دهستان طیبی گرمسیری بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان . دارای 200 تن سکنه است . آب آن از چشمه می باشد. صنایع دستی زنان قالیچه و گلیم بافی . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
دوک
لغتنامه دهخدا
دوک . (اِخ ) دهی است از دهستان کیاکلا بخش مرکزی شهرستان شاهی دارای 375 سکنه و آب آن از رودخانه ٔتالار و چاه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
دوک
لغتنامه دهخدا
دوک . (اِخ ) نام بیابانی . (ناظم الاطباء). نام بیابانی بوده به آذرآبادگان . [ آذربایجان ] : سپاهی گزین کرد از آزادگان بیامد سوی آذر آبادگان ...سراپرده زد شاه بر دشت دوک سپاهی چنان گشن و رومی سلوک . فردوسی .سوی دشت دوک اندر آورد روی همی شد خلیده دل و ...
-
دوک
لغتنامه دهخدا
دوک . (ع اِ) ج ِ دوکة [ ک َ / دَ ک َ ]. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به دوکة شود.
-
دوک
لغتنامه دهخدا
دوک . (فرانسوی ، اِ) کلمه ٔ فرانسوی و تأنیث آن دوشس است و آن لقبی از القاب نجبای فرانسه است .(یادداشت مؤلف ). یکی از القاب اشراف اروپا. || فرمانروای یک دوک نشین . (فرهنگ فارسی معین ).
-
دوک
لغتنامه دهخدا
دوک . [ دَ ] (ع مص ) مالیدن و ساییدن چیزی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). سودن . (تاج المصادر بیهقی ). || مالیدن و ساییدن بوی خوش را. || آرمیدن با زن . || در حیص و بیص افتادن و مریض گشتن قوم . || غوطه دادن کسی را در آب و یا در خاک . || ...
-
دوک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) duk ۱. آلت نختابی؛ آلت چوبی که با آن نخ میریسند.۲. آلت فلزی یا چوبی در ماشین نخریسی که نخ روی آن پیچیده میشود.
-
دوک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: duc] duk لقب اشرافی مردانه در اروپا.
-
دوک
دیکشنری فارسی به عربی
دوق
-
دوک
لهجه و گویش تهرانی
قلم استخوان