کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دُول پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
دول
لغتنامه دهخدا
دول . [ دُ وَ ] (اِ) پوست درخت زیتون . (ناظم الاطباء). پوست بیخ درخت زیتون هندی است . (از برهان ).
-
دول
لغتنامه دهخدا
دول . [ دُ وَ ] (ع اِ) ج ِ دولت است . (غیاث ). دولتها و مملکت ها. (ناظم الاطباء) : شاه اجل خسروگردون سریرسیف دول خسروِ خسرونژاد. مسعودسعد.نام نکو بمان چو کریمان ز دستگاه چون شد یقین که عمر دول پایدار نیست . سنایی .بندگان سرکشند و باز آرددست اقبال سیف...
-
دول
لغتنامه دهخدا
دول .(اِخ ) حیی است از بکربن وائل . از آن حی است فروةبن نعامه که شام را مالک شد در جاهلیت . (منتهی الارب ).
-
دول
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عامیانه] daval تٲخیر و درنگ در کاری.
-
دول
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ دَولَة] doval = دولت
-
دول
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: dul] [قدیمی] dul ظرف فلزی یا چرمی که با آن آب از چاه میکشند؛ ظرف آبکشی؛ دلو.
-
دُوْل
لهجه و گویش گنابادی
douwl در گویش گنابادی یعنی سطل چرمی که از آن برای برداشتن آب از چاه یا خاک در هنگام حفر چاه و قنات استفاده میشود.
-
دَوَل
لهجه و گویش تهرانی
سر دواندن
-
دول
واژهنامه آزاد
بیوه - زنی که از شوهرش به دلیل طلاق یا فوت شوهرش جدا شده باشد.
-
دول
واژهنامه آزاد
دُوْل:(dowl) در گویش گنابادی یعنی سطل چرمی که از آن برای برداشتن آب از چاه یا خاک در هنگام حفر چاه و قنات استفاده میشود.
-
عایشه دول
لغتنامه دهخدا
عایشه دول . [ ی ِ ش َ دُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جوانرود بخش پاوه ٔ شهرستان سنندج ، واقع در 41 هزارگزی جنوب خاور پاوه و 1500گزی جنوب باختر راه اتومبیل رو کرمانشاه به پاوه . ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر. 53 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه تأمین میشو...
-
دیزج دول
لغتنامه دهخدا
دیزج دول . [ زَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دول بخش حومه ٔ شهرستان ارومیه با 393 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
-
دره دول
لغتنامه دهخدا
دره دول . [ دَرْ رَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان جوانرود بخش پاوه شهرستان سنندج .فعلاً مخروبه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
دول بید
لغتنامه دهخدا
دول بید. (اِخ ) دهی است از دهستان هویان بخش ویسان شهرستان خرم آباد در 39هزارگزی باختر ماسور و 2هزارگزی خاور راه شوسه ٔ خرم آباد به اندیمشک با 100 تن سکنه . آب آن از چشمه ها و ساکنین آن از طایفه ٔوان کرم می باشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
دول دادن
لغتنامه دهخدا
دول دادن . [ دَ وَ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عوام دفعالوقت کردن . مماطله . امروز و فردا کردن . سرگرداندن . سردواندن . سرپیچاندن . دفع دادن . به دفع دادن . به دفعالوقت گذرانیدن خواهش کسی را. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به دول شود.