کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دُنگی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
توشی
لغتنامه دهخدا
توشی . (اِ) توژی باشد که ضیافت کردن اطفال است یکدیگر را و آن را در خراسان دانگانه می گویند و در مازندران پلاپچکاک نامند. (برهان ) (از آنندراج ). توژی . دانگانه . (ناظم الاطباء). در تهران و مشهد و بروجرد دنگی گویند. (حاشیه ٔ برهان چ معین ).
-
دنکو
لغتنامه دهخدا
دنکو. [ دَ / دِ] (نف مرکب ) مخفف دنگ کوب ، و آن کسی است که مزد گیردو به دنگ شلتوک را از پوست برآرد تا برنج را سفید کند. (لغت محلی شوشتر). رجوع به دنگی و دنگ کوب شود.
-
نادهنده
لغتنامه دهخدا
نادهنده . [ دِ هََ دَ / دِ ] (نف مرکب ) بخیل . ممسک . (آنندراج ). آنکه ادا نمی کند حق کسی را. لئیم . بخیل . آنکه عطا و بخشش ندارد. (ناظم الاطباء). || آن که به ادای حق دنگی خود تهاون ورزد. (آنندراج ). || مقابل دهنده . رجوع به دهنده شود.
-
دنگ
لغتنامه دهخدا
دنگ . [ دَ ] (اِ صوت ) صدایی که از بر هم خوردن دو سنگ یا دو چوب برآید. (از فرهنگ جهانگیری ) (از غیاث ) (برهان ). آواز افتادن چیزی سخت بر زمین و یا حکایت صوت خوردن دو چیز صلب به یکدیگر. درینگ : دنگ دنگ ساعت کلیسا. (یادداشت مؤلف ) : در جهان دیوانه را ...
-
نقیا
لغتنامه دهخدا
نقیا. [ ن َ ] (اِخ )اصفهانی ، مشهور به دنگی .از شاعران و لطیفه گویان قرن یازدهم است . او راست :نگاری را که دل درپرده ٔ جان داشت مستورش چه سان نزدیک غیری می توانم دید از دورش .نگار کله پز من که دل سراچه ٔ اوست تمام لذت عالم میان پاچه ٔ اوست .(از تذکره...
-
دنگ کوب
لغتنامه دهخدا
دنگ کوب .[ دَ ] (نف مرکب ) دنگ کوبنده . دنگی . کسی است که مزد گیرد و به دنگ شلتوک را از پوست برآرد تا برنج را سفید کند، و در لهجه ٔ شوشتری آن را دنکو گویند. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). شخصی که برنج را از پوست جدا کند. (برهان ) (نا...
-
ماشینی
لغتنامه دهخدا
ماشینی . (ص نسبی ) منسوب به ماشین . و رجوع به ماشین شود. || جنسهایی که با ماشین ساخته و تهیه می شود مشروط بر آنکه نوع دستی و غیرماشینی آن نیز موجود باشد. (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ).- برنج ماشینی ؛ برنجی که به وسیله ٔ ماشین پوست آن گرفته و تمی...